۸ - نظریه «ارهاب» و ترساندن دشمن، تضمین کننده امنیت حکومت اسلامی:

مسئولین حکومت نه تنها باید در برابر فشارهای دشمن مقاومت کنند، بلکه بالاتر از آن، باید بگونه ای رفتار کنند که دشمن از آنها حساب ببرد و بترسد. دشمن اگر ترسید، آنگاه از فشارها مأیوس شده و فکر تهاجم را از سر بیرون خواهد کرد و اینگونه «امنیت» حکومت تضمین می شود؛ حتی اگر- با وجود قاطعیت مسئولین حکومت اسلامی - تهاجمی هم از سوی دشمن صورت گیرد، تهاجمی همراه با ترس و اراده ای سست خواهد بود که نتیجه قطعی آن شکست دشمن است. اما اگر دشمن همزمان با فشار بیشتر، کوچکترین ضعف و سستی در مسئولین حکومت اسلامی مشاهده نماید، آنگاه فشارها را بیشتر کرده و احتمال تهاجم هم بیشتر می شود؛ و این یعنی پایین آمدن ضریب امنیت ملی.

ترساندن هم باید در لحن بیان مسئولین حکومت باشد تا با ایجاد جنگ روانی، ترس را به دشمن و امید را به دل مردم القا کنند و از این مهمتر باید در عرصه واقعیت در زمینه های مختلف، توانمندسازی درونی باید به گونه ای باشد که ترس و رعب در دل دشمن ایجاد کند.

مثلا حذف دلار از اقتصاد کشور قطعا ترس در هیئت حاکمه آمریکا که با اقتصادی بحران زده روبروست ایجاد خواهد کرد؛ همانگونه که توانمندی های هسته ای ما موجب ایجاد رعب و وحشت در دل صهیونیستها گردید. یا دستیابی ایران به تکنولوژیهای برتر در زمینه هوا فضا، نانو، بیو و ... و توان پرتاب ماهواره به فضا، تولید و تکثیر حیوانات با کمک سلولهای بنیادی جنینی و .... از جمله مواردی است که ترس در دل مستکبرین عالم ایجاد می کند. «نظریه کارآمدی حکومت دینی» نسبت نزدیکی با ارهاب و ترساندن دشمن دارد.

بنگرید که امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) چگونه یارانش را به جنگ روانی در برابر دشمن دعوت می نمایند: «وَ قَلْقِلُوا السُّیُوفَ فِی أَغْمَادِهَا قَبْلَ سَلِّهَا وَ الْحَظُوا الْخَزْرَ؛ قبل از برکشیدن شمشیرها آنها را در نیامشان بجنبانید و خشمگینانه با گوشه چشم به دشمن بنگرید.» (همان؛ خطبه ۶۶) جنگ روانی و ایجاد ترس در دشمن، سیستم ادراکی او را به هم می ریزد و او را از گرفتن تصمیم صحیح بازدارد.

خداوند در آیه ای از قرآن کریم، به مؤمنین توصیه می کند هرچه می توانند قدرتشان را بیشتر کنند تا دشمن از آنها بترسد: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ؛ هر نیرویى در قدرت دارید، براى مقابله با آنها [دشمنان‏]، آماده سازید! و (همچنین) اسبهاى ورزیده (براى میدان نبرد)، تا به وسیله آن، دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید! و (همچنین) گروه دیگرى غیر از اینها را، که شما نمى‏شناسید و خدا آنها را مى‏شناسد! و هرچه در راه خدا (و تقویت بنیه دفاعى اسلام) انفاق کنید، بطور کامل به شما بازگردانده مى‏شود، و به شما ستم نخواهد شد!»(انفال/۶۰)

باید توجه کرد که منظور از «قُوَّة» در این آیه شریفه تنها قدرت نظامی نیست، بلکه هر نوع قدرتی است: اقتصادی، سیاسی، علمی، نظامی و غیره . و این بستگی به نوع مبارزه با دشمن در هر زمان دارد. هرچند قدرت نظامی را به دلیل اهمیت بیشتر، جداگانه ذکر فرموده است: «رِباطِ الْخَیْلِ».

نکته دیگر این است که این آیه شریفه، علت بیشتر کردن قدرت حکومت را «ترساندن دشمن» می داند، نه لزوماً بکارگیری آنها در برابر دشمن. یعنی حتی ممکن است این قدرت ها بر علیه دشمن بکار گرفته نشوند، اما همینکه وجود داشته باشند، خود عامل بازدارنده ای است که جلوی تهاجم اقتصادی، نظامی یا سیاسی دشمن را می گیرد.

مسئولین حکومت اسلامی باید بگونه ای با دشمن سخن بگویند که دشمن قدرت و غلظت را هم در رفتار و هم در سخنانش حس کند و بیابد و درنتیجه از او بترسد: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! با کافرانى که به شما نزدیکترند، پیکار کنید! آنها باید در شما شدت و خشونت احساس کنند.»(توبه/۱۲۳)

به خدا سوگند اگر پرهیز از خونریزى در مهلت تعیین شده نبود، ضربه کوبنده‏اى دریافت مى‏کردى که استخوان را خرد، و گوشت را بریزاند، معاویه بدان که شیطان تو را نمى‏گذارد تا به نیکوترین کارت بپردازى، و اندرزى که به سود تو است بشنوى. درود بر آنان که سزاوار درودند.» (همان؛ نامه۷۳)

۹ - اعتماد مطلق به دشمنِ فریبکار نشانه بی عقلی و بی‌خردی است:

خداوند در آیاتی از قرآن کریم دشمن را عهد شکنی می داند که اعتماد به او مایه پشیمانی و نشانه بی تدبیری است: «وَاتَخَذُوا مِن دُونِ اللَهِ ءَالِهَةً لِیَکونوا لَهُم عِزاً، کَلا سَیَکفُرونَ بِعِبادَتِهِم وَ یَکونونَ عَلَیهِم ضِداً؛ و آنان غیر از خدا، معبودانى را براى خود برگزیدند تا مایه عزّتشان باشد! (چه پندار خامى!) هرگز چنین نیست! به زودى (آن معبودها) منکر عبادت آنان خواهند شد؛ (بلکه) بر ضدّشان قیام مى‏کنند!»(مریم/۸۲-۸۱)

و در آیه دیگری می فرماید: «إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ؛ پیشوایان کفر به هیچ پیمانی پایبند نیستند.»(توبه/۱۲) آیات ابتدایی سوره مبارکه ممتحنه نیز در این باره قابل تأمل است. این آیات مربوط به منافقی به نام «حاطب بن ابی بلتعه» است که به کفار نامه ای محرمانه نوشت و آن را به زنی که به مکه می رفت داد و آنها را - به خیال خود- از قصد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) برای حمله به آنها باخبر نمود. جبرئیل، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را از این نامه باخبر کرد و ایشان نیز جمعی را مأمور ساخت تا با حرکت به سوی آن زن، نامه را از او بگیرند. همگامی که نامه به دست پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید، «حاطب» را خواست و درباره این کار خیانت آمیز از او توضیح خواست. و او در پاسخ گفت: اى رسول خدا! به خدا سوگند از آن روز که اسلام را پذیرفته‏ام لحظه‏اى کافر نشده‏ام و هرگز به تو خیانت ننموده‏ام و هیچگاه دعوت مشرکان را از آن زمان که از آنها جدا شدم اجابت نکردم؛ ولى مساله این است که تمام مهاجران کسانى را در مکه دارند که از خانواده آنها در برابر مشرکان حمایت مى‏کند، ولى من در میان آنها غریبم و خانواده من در چنگال آنها گرفتارند؛ خواستم از این طریق حقى به گردن آنها داشته باشم تا مزاحم خانواده من نشوند، در حالى که مى‏دانستم خداوند سرانجام آنها را گرفتار شکست مى‏کند و نامه من براى آنها سودى ندارد. (طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ ج‏۹، ص۴۰)

پس از این ماجرا آیاتی نازل شد که در آن خداوند ابتدا مسلمانان را از اینکه به دشمن اظهار دوستی کنند، به شدت نهی می کند:«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ ...؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید!»(ممتحنه/۱) و سپس در آیه بعد به این حقیقت اشاره می کند که اگر همین دشمنی که به او اظهار دوستی می کنید روزی بر شما تسلط یابد، بازهم از آزار رساندن به شما، خودداری نخواهد کرد:«إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْداءً وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ؛ اگر آنها بر شما مسلّط شوند، دشمنانتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدى کردن نسبت به شما مى‏گشایند، و دوست دارند شما به کفر بازگردید!»(ممتحنه/۲)

خداوند در آیات دیگری نیز به این مسئله اشاره کرده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ/ ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ/ إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! محرم اسرارى از غیر خود، انتخاب نکنید! آنها از هر گونه شرّ و فسادى در باره شما، کوتاهى نمى‏کنند. آنها دوست دارند شما در رنج و زحمت باشید. (نشانه‏هاى) دشمنى از دهان (و کلام) شان آشکار شده و آنچه در دلهایشان پنهان مى‏دارند، از آن هم بیشتر است. ما آیات (و راه‏هاى پیشگیرى از شرّ آنها) را براى شما بیان کردیم اگر اندیشه کنید!/ شما کسانى هستید که آنها را دوست مى‏دارید امّا آنها شما را دوست ندارند! در حالى که شما به همه کتابهاى آسمانى ایمان دارید (و آنها به کتاب آسمانى شما ایمان ندارند). هنگامى که شما را ملاقات مى‏کنند، (به دروغ) مى‏گویند: «ایمان آورده‏ایم!» امّا هنگامى که تنها مى‏شوند، از شدّت خشم بر شما، سر انگشتان خود را به دندان مى‏گزند! بگو: «با همین خشمى که دارید بمیرید! خدا از (اسرار) درون سینه‏ها آگاه است.»/ اگر نیکى به شما برسد، آنها را ناراحت مى‏کند و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد، خوشحال مى‏شوند. (امّا) اگر (در برابرشان) استقامت و پرهیزگارى پیشه کنید، نقشه‏هاى (خائنانه) آنان، به شما زیانى نمى‏رساند خداوند به آنچه انجام مى‏دهند، احاطه دارد.»(آل عمران/۱۲۰- ۱۱۸)

همه این هشدارها نشان می دهد که اعتماد به دشمن بدعهد و دوستی با او چیزی جز بی عقلی و بی تدبیری نیست. رهبر انقلاب در سخنانشان با استناد به آیه ای که در ابتدای این بخش بیان شد می فرمایند: «چالش وجود دارد، مشکلات وجود دارد؛ برسر راه زندگى، این مشکلات هست. اگر زندگى بخواهد عزتمندانه باشد، انسانهاى داراى خِرَد و تدبیر، مشکلات را به‌خاطر رسیدن به عزت و شرف انسانى و کرامت انسانى و تقرب الى‌الله تحمل می کنند؛ انسانهایى که بى‌خِرَدند همین مشکلات در زندگى آنها هست، آنها را با ذلت تحمل می کنند؛ به جاى اینکه ولایت الهى را قبول کنند، ولایت شیاطین را قبول می کنند: «وَاتَخَذُوا مِن دُونِ اللَهِ ءَالِهَةً لِیَکونوا لَهُم عِزاً، کَلا سَیَکفُرونَ بِعِبادَتِهِم وَ یَکونونَ عَلَیهِم ضِداً؛ و آنان غیر از خدا، معبودانى را براى خود برگزیدند تا مایه عزّتشان باشد! (چه پندار خامى!) هرگز چنین نیست! به زودى (معبودها) منکر عبادت آنان خواهند شد (بلکه) بر ضدّشان قیام مى‏کنند!»(مریم/۸۲-۸۱) فرمولى که انسانهاى بى‌خِرَد، دستگاه‌هاى بى‌خِرَد، انسانهاى غافل در دنیا انتخاب می کنند و اتخاذ می کنند، این‌جور در قرآن کریم رسوا شده‌است. به جاى اینکه به خدا پناه ببرند، به جاى اینکه ولایت الهى را قبول بکنند، به جاى اینکه به هدایت الهى چنگ بزنند، به ولایت شیاطین، به ولایت دشمنان اسلام و دشمنان بشریت متمسک می شوند براى اینکه براى خودشان عزت درست کنند، و این عزت به دست آنها نمى‌آید. آن عبادت شوندگان نابکار هم از آنها سپاسگزارى نخواهند کرد: «کَلا سَیَکفُرونَ بِعِبادَتِهِم وَ یَکونونَ عَلَیهِم ضِدا»؛ این بیان قرآن، بیان روشنى است؛ باید از این بیان درس گرفت، باید راه را درست شناخت، خط هدایت قرآنى، انسانها را به سعادت میرساند، بایستى از خداى متعال کمک خواست.»(رهبر معظم انقلاب- ۶/۳/۹۳)

۱۰ - مقاومت و ایستادگی؛ ضرورت «عقلی» و انتخاب «عقلانی»

نه تنها تن دادن به سازش ذلیلانه با دشمن و اعتماد مطلق به او برای حل مشکلات شخصی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کاری غیرعاقلانه است، بلکه آیات قرآن کریم و عبارات امیرالمؤمنین(علیه السلام) نشان می دهد که اتفاقاً صبر و استقامت در برابر دشمن، کار عاقلانه ای است که انسان را به اهدافش می رساند. یعنی علاوه بر اعتماد به وعده های الهی، با محاسبات عقلانی نیز به این نتیجه می رسیم که استقامت در برابر دشمنان، امنیت و پیشرفت را به همراه خواهد آورد. به عبارت دیگر، حتی اگر حکومتی غیر اسلامی هم باشد و بخواهد با محاسبات کاملاً عقلانی درباره نوع مواجهه اش با دشمن تصمیم بگیرد، قطعاً راه «مقاومت» را برخواهد گزید تا به امنیت و پیشرفت برسد.«ثمرة العقل، الإستقامة؛ استقامت در برابر دشمن، نتیجه خردورزی است.»(تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد؛ غررالحکم؛ ص۳۲۶)

در تفسیر نمونه و در ذیل آیه ۲۷ سوره مبارکه ابراهیم («یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ؛ خداوند کسانى را که ایمان آوردند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار مى‏دارد هم در این جهان، و هم در سراى دیگر! و ستمگران را گمراه مى‏سازد، (و لطف خود را از آنها برمى‏گیرد) خداوند هر کار را بخواهد (و مصلحت بداند) انجام مى‏دهد!») آمده است: «در بیان عوامل پیروزى مردان بزرگ سخن بسیار گفته‏اند ولى از میان همه آنها در ردیف اول مساله استقامت و پایمردى را باید نام برد. بسیارند کسانى که از هوش و استعداد متوسطى برخوردارند و یا ابتکار عمل آنها کاملا متوسط است، ولى به پیروزیهاى بزرگى در زندگى نائل شده‏اند که پس از تحقیق و بررسى مى‏بینیم دلیلى جز ثبات و استقامت ندارد. از نظر اجتماعى، پیشرفت هر برنامه مؤثرى تنها در سایه ثبات امکان پذیر است، و به همین دلیل تمام کوشش تخریب کنندگان براى از میان بردن ثبات به کار مى‏رود و اصولاً مؤمنان راستین را باید از ثبات و استقامتشان در برابر حوادث سخت و طوفانهاى زندگى شناخت.»(آیت الله مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه؛ ج‏۱۰، ص۳۴۰-۳۳۹)

مردم جامعه اسلامی با یک محاسبه درست و عاقلانه به این نتیجه خواهند رسند که برای حفظ «دین»، «استقلال»، «امنیت» و دست یابی به «پیشرفت»، راهی جز استقامت در برابر دشمن وجود ندارد؛ چراکه در اینصورت، دشمن پس از مدتی ناامید شده و از آسیب رساندن به جامعه اسلامی صرف نظر خواهد کرد و آنگاه است که پیشرفت و امنیت در همه ابعاد و مصادیق آن حاصل می گردد. اما اگر جامعه اسلامی راه دوم را برگزیند، باید برای دست یابی به پیشرفت در برابر دشمن کوتاه آمده و از اسلام ناب صرف نظر کند، که در این صورت نیز با توجه به خوی استکباری و ماهیت فریبکارانه دشمن، جامعه اسلامی عملاً به پیشرفت نخواهد رسید و اینگونه به هیچ یک از خواسته هایش نخواهد رسید.

۱۱ - قوی شدن، اعتماد به نفس ملی و اعتقاد به توان درونی و اقدام برای حل مسائل کشور:

«ولاتهنوا و لا تحزنوا و أنتم الأعلون ان کنتم مؤمنین» و اگر مؤمن اید سستی مکنید و غمگین مشوید که شما برترید. یکی از روش های غلبه مستکبران بر توده مردم و به استضعاف کشیدن آنان، تلقین این مطلب است که توده مردم بدون تکیه بر ثروتمندان، صاحب منصبان و قدرتمندان قادر به ادامه حیات نیستند. تا آنجا که فراعنه، خود را خدای مردم روی زمین و رب مردم و صاحب و مالک آنان معرفی می کردند.

«فقالو أنؤمن لبشرین مثلنا و قومهما لنا عابدون» پس گفتند: آیا به دو انسان مانند خود ما، که طایفه آنها (نیز) بندگان ما هستند، ایمان بیاوریم؟ (مؤمنون- ۴۷) قرآن کریم از شیوه فرمانروایی فرعون به «تعبید» تعبیر می کند. تعبید به معنای بنده گرفتن و مردم را به زور نیزه به اطاعت واداشتن و از حقوق انسانی محروم کردن است. در آیه مورد بحث نیز فرعون و مستکبران قومش می گفتند که بنی اسرائیل، بندگان ما هستند. روشن است که بنی اسرائیل، فرعون را پرستش نمی کردند و در ظاهر برده او نبودند، ولی سیطره طاغوتی و ظالمانه فرعون، چنان بر مردم سایه افکنده بود که از خود، اراده و شخصیتی نداشتند و به اجبار و قهر، از فرمان او بدون چون وچرا پیروی می کردند. خداوند بزرگ در سوره ای دیگر، این سیطره ظالمانه را از زبان فرعون چنین نقل می فرماید: «و ما بر آنان مسلطیم». (اعراف- ۱۲۷)

حضرت علی(ع) هم در خطبه قاصعه، محکومیت بنی اسرائیل در چنگال فرعون و تسلط ستمگرانه فرعون را «بنده گرفتن» می خواند و می فرماید: «فراعنه، آنان را به بندگی گرفته بودند.» شیوه مستکبران پیوسته چنین است که همه مردم را «عبد» خود قلمداد می کنند. چنان‌که حضرت علی(ع) در مورد بنی امیه نیز خبر داده که آنان بندگان خدا را به بندگی خود می گیرند. توقع امروز مستکبرین از سایر اقوام، گروه‌ها و ملل نیز اظهار عبادت و اطاعت مطلق از فرامین و خواسته‌های آنهاست.

پیامبران الهی، در برابر این سیره مستکبران، همواره در پی زدودن جهل و نادانی از مستضعفان و القای روحیه و اعتماد به نفس و توکل بر خدا بوده اند و همواره به قدرت درونی و توان درون‌زای مردم اذکار و یادآوری دارند.

شاید اصلی‌ترین روش و متد موفق امام راحل نیز همین بود؛ امام خمینی(ره) با زدودن اندیشه وابستگی از ملت ایران، ثابت کرد که یک ملت می‌تواند بر خود تکیه کند و به پیروزی برسد و این پیروزی وامدار خودباوری و اتکای به نفس است. تاکید همواره رهبر انقلاب بر توان داخلی برای غلبه بر مشکلات برگرفته از همین نگاه است.

۱۲ - صبر در برابر مشکلات و اعتماد به وعده‌های الهی:

«ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین و ان یکن منکم مائه یغلبوا أافاً من الذین کفروا بأنهم قوم لایفقهوم. الان خفف الله عنکم و علم أن فیکم ضعفاً فإن یکن منکم مائه صابره یغلبوا مائتین و إن یکن منکم ألف یغلبوا ألفین بإذن الله و الله مع الصابرین»

هر گاه بیست نفر با پایداری از شما باشند، بر دویست نفر غلبه می کنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از کافران؛ زیرا آنان گروهی هستند که نمی فهمند. هم اکنون خداوند به شما تخفیف داد و دانست که در شما ناتوانی است. بنابراین، هر گاه صدنفر با استقامت از شما باشند، بر دویست نفر پیروز می شوند و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا غلبه خواهند کرد و خدا با صابران است.

اصل اساسی که همواره باید در مبارزه مورد توجه باشد، شکیبایی و بردباری در برابر مشکلات و گرفتاری هاست. روشن است که ابعاد پیروزی در مبارزه با قدرتمندان و مستکبران به تناسب توان قدرت مستضعفان با مستکبران، متفاوت است و بسا که مبارزه ملتی ده‌ها سال طول بکشد. در چنین شرایطی، نیل به پیروزی و استقلال کامل، نیاز به شکیبایی و پایداری دارد. خداوند سبحان در قرآن کریم پیروزی بنی اسرائیل بر فرعونیان را محصول صبر و شکیبایی آنان در مبارزه معرفی کرده است.

خداوند در آیات گرانقدر مورد بحث نیز به همین موضوع اشاره دارد و می فرماید که هر نفر از مؤمنان مستضعف توان غلبه بر ده نفر از کافران مستکبر را دارد، زیرا آنان بینش صحیح ندارند و عاملی آنان را در صحنه های خوف و خطر به مقاومت نمی خواند، ولی شما از بینش عمیق بهره مندید و می توانید با نیروی صبر و مقاومت، آنان را از میان ببرید. البته در آیه بعد یادآور شده که چون در گذر زمان شما ناتوان شده اید و از صبر و قدرتتان کاسته شده، بنابراین توان دارید که دو برابر خودتان را از میان بردارید و به پیروزی برسید.

رمز پیروزی دیگر پیامبران الهی نیز شکیبایی و پایداری و اعتماد به وعده های الهی معرفی شده است. قرآن کریم می فرماید: «و پیش از تو نیز پیامبرانی تکذیب شدند، ولی بر آنچه تکذیب شدند و آزار دیدند شکیبایی کردند تا یاری ما به آنان رسید».

۱۳ - مقاومت فعال و عقلانی»، موجب «شکوفایی اقتصادی» و «کارآمدی مدیریتی» می شود:

از برخی آیات قرآن کریم می توان دریافت که استقامت در برابر دشمنان، شکوفایی اقتصادی را در پی خواهد داشت: «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ؛ و اینکه اگر آنها [جنّ و انس‏] در راه (خدا) استقامت ورزند، با آب فراوان سیرابشان مى‏کنیم!» (جن/۱۶)

مفسرین گرانقدر منظور از «آب فراوان» در این آیه شریفه را کنایه از «توسعه در رزق و فراوانی نعمت» می دانند.(همان؛ ج‏۲۵، ص ۱۲۱) علامه طباطبایی این آیه شریفه را هم مضمون با این کلام الهی مى‏دانند که می فرماید:«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ؛ و اگر اهل شهرها و آبادیها، ایمان مى‏آوردند و تقوا پیشه مى‏کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها مى‏گشودیم.» (اعراف/۹۶) (ر.ک: علامه طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج۲۰، ص۴۶)

۱۴ - «مقاومت فعال»، تضمین کننده «امنیت پایدار»

برخلاف تصور برخی که مقاومت در برابر دشمنان را موجب فشار اقتصادی و نظامی بیشتر آنها و در نتیجه به خطر افتادن امنیت کشور می دانند، از آیات و روایات متعددی می توان این حقیقت را اثبات کرد که مقاومت در برابر دشمن، امنیت اقتصادی و نظامی به همراه دارد.

دسته اول، آیات و روایاتی هستند که به وعده های الهی در این زمینه اشاره دارند و این وعده ها برای کسانی که باور قلبی محکمی به خداوند متعال دارند، قابل درک خواهد بود. در آیه ای از قرآن کریم می‌خوانیم: »إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛ کسانى که گفتند: پروردگار ما اللَّه است، سپس استقامت کردند، نه ترسى براى آنان است و نه اندوهگین مى‏شوند.»(احقاف/۱۳)

از آنجا که خداوند در آیه بعد به پاداش اخروی استقامت کنندگان اشاره می فرماید: «أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها»(احقاف/۱۴)، بنابراین به نظر می رسد می توان عبارت «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» در این آیه شریفه را ناظر به پاداش دنیایی آن دانست و آن اینکه نتیجه استقامت یک جامعه در راه خدا، امنیت در همین دنیا – به معنای عام کلمه – است.

خداوند متعال در آیه دیگری از قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ؛ کسانى که گفتند پروردگار ما خداوند یگانه است سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنها نازل مى‏شوند که نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است.»(فصلت/۳۰)

در این آیه شریفه نیز به نظر می رسد به قرینه بخش آخر آن که به استقامت کنندگان وعده اخروی می دهد، مقصود از عدم خوف و حزن، امنیت در همین دنیاست.

خداوند در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: «إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ یَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ؛ اگر نیکى به شما برسد، آنها را ناراحت مى‏کند و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد، خوشحال مى‏شوند. (امّا) اگر (در برابرشان) استقامت و پرهیزگارى پیشه کنید، نقشه‏هاى (خائنانه) آنان، به شما زیانى نمى‏رساند خداوند به آنچه انجام مى‏دهند، احاطه دارد.»(آل عمران/۱۲۰)

امام صادق(ع) می‌فرمایند: «فَمَنْ‏ صَبَرَ وَ احْتَسَبَ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّى یُقِرَّ اللَّهُ لَهُ عَیْنَهُ فِی أَعْدَائِهِ مَعَ مَا یَدَّخِرُ لَهُ فِی الْآخِرَةِ؛کسى که شکیبایى کند و آن را به حساب خدا بگذارد، از دنیا بیرون نمى‏رود تا خداوند چشمانش را (در همین دنیا) با شکست دشمنانش روشن کند، علاوه بر پاداشهایى که براى آخرت او ذخیره خواهد کرد.»(کلینی، محمد بن یعقوب؛ الکافی؛ ج‏۲؛ ص۸۹؛ باب الصبر)

«شکست دشمنان درکوتاه مدت و در همین دنیا» که در این روایت به عنوان نتیجه استقامت در برابر دشمنان بیان شده است، نتیجه ای جز امنیت نظامی، اقتصادی و ... در پی نخواهد داشت.

یعنی علاوه بر اعتماد به وعده های الهی، با محاسبات عقلانی نیز به این نتیجه می رسیم که استقامت در برابر دشمنان، امنیت و پیشرفت را به همراه خواهد آورد.

امام علی (ع) در چند روایتِ هم مضمون فرموده‌اند: «مَن طَلَبَ السَّلامَة لَزِمَ الإِستِقامَة؛ هرکس می خواهد سالم بماند(امنیت داشته باشد)، باید استقامت ورزد». «السَّلامَةُ مَعَ الإستِقَامَة؛ سالم ماندن(امنیت) همراه با ایستادگی است.، «مَن لَزِمَ الإستِقامَة لَم یَعدَمِ السَّلامَة؛ هرکس ایستادگی ورزد، سلامتی(امنیت) را از دست ندهد.»(آیت الله محمدی ری شهری، محمد؛ میزان الحکمه؛ ج۹، ص۵۹۱)

مسلمانی که خواستار امنیت پایدار در همه حوزه هاست، باید یکی از این دو راه را انتخاب کند و راه سومی هم وجود ندارد: راه اول این است که مردم و زمامداران جامعه، به امید دست یابی به پیشرفت، در برابر دشمن کوتاه بیایند تا به خیال خود آزار دشمن را از خود دفع نمایند. این درحالیست که به فرموده قرآن کریم، کشور اسلامی هرچه در برابر دشمن کوتاه بیاید، او راضی نخواهد شد مگر زمانی که جامعه اسلامی از آرمانهای اصلی اش دست بردارد: «وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ؛ هرگز یهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد، (تا به طور کامل، تسلیم خواسته‏هاى آنها شوى، و) از آیین آنان، پیروى کنى.»(بقره/۱۲۰)

راه دوم این است که مردم جامعه اسلامی با مقاومت در برابر مستکبر – هرچند در کوتاه مدت متحمّل سختی هایی شوند- او را به ستوه آورده و او را از خود ناامید کنند تا دیگر کاری به کار آنها نداشته باشد. دشمن تنها با یأس از ملت مسلمان است که دیگر به او آزار نمی رساند.

۱۵ - مقاومت به معنای چالش عاقلانه است نه چالش احمقانه:

مقاومت یعنی «تسلیم‌نشدن، ناامیدنشدن، عقب‌نشینی‌نکردن، خسته‌نشدن از حرکت، مبارزه، ایستادن در برابر موانع راه حقّ»، و «فریب تهدید و تطمیع دشمن را نخوردن»(آیت‌الله خامنه‌ای؛ در سالگرد رحلت امام خمینی، ۱۴ خرداد ۱۳۹۸). بنابراین، مقاومت عبارت است از روی پای خویش ایستادن، وابسته‌نبودن و چشم‌ندوختن به بیگانگان، بالفعل‌کردن ظرفیّت‌ها و قابلیّت‌های درونی و بومی. مقاومت، به‌معنی جنگ‌طلبی و ستیزه‌جویی نیست، چون در هیچ نقطه‌ای از دو جبهه، اراده و خواستی برای جنگ وجود ندارد، و دوگانۀ «جنگ - مذاکره»، دروغین و تبلیغاتی است که در روندهای انتخاباتی و برای فریب افکار عمومی، به‌کار گرفته می‌شود. دوگانه‌ای که ما اکنون در برابر آن قرار گرفته‌ایم، دوگانۀ «مقاومت- مذاکره» است، نه دوگانۀ «جنگ - مذاکره». و روشن است که مقاومت در جایی موجّه و منطقی می‌شود که از مسیر «مذاکره» و «گفتگو»، نفعی به‌دست نمی‌آید و دادوستدهای سیاسی، گره‌گشا نیستند. مسألۀ واقعی ما، انتخاب میان جنگ و مذاکره نیست، بلکه انتخاب میان مقاومت و مذاکره است، و ازآنجاکه بر مذاکره، اثری بار نمی‌شود و گفتگو با دشمنی که تعهّد نمی‌شناسد و جز زبان زور و تقابل نمی‌فهمد، ثمری ندارد، باید راه مقاومت را برگزید.

۱۶ - موانع راه حقّ، یا ‌«برطرف‌شدنی» هستند، یا «عبور کردنی»:

روشن است که راه حقّ، با «مانع، مزاحم و دشواری» روبرو است، امّا نباید از ادامۀ طریق، منصرف شد، بلکه باید یا مانع را دفع و برطرف کرد، یا باید آن را دور زد. ازاین‌رو، مواجهۀ ما با دشواری‌ها و فشارها، باید «شجاعانه»، «امیدوارانه»، «عاقلانه» و «مبتکرانه» باشد، نه «مرعوبانه»، «مأیوسانه»، «هیجانی» و «انفعالی»(آیت‌الله خامنه‌ای؛ در سالگرد رحلت امام خمینی، ۱۴ خرداد ۱۳۹۸). این‌‌طور نیست که انسان با «معجزه»، خودش را به آرمان برساند، بلکه مشکلات و موانعی وجود دارد، امّا مسأله این است که لابه‌لای این موانع، باید راه عبور و پیشرفت را یافت. به‌قطع و یقین، «راه» وجود دارد و فقط باید از طریق «بحث‌های اندیشه‌ورزانه»، آن راه را پیدا کرد(همو؛ در دیدار دانشجویان؛ ۱۷ خرداد ۱۳۹۶). بدیهی است که هر راهی، با «دشواری‌ها» و «چالش‌ها»یی روبرو است و نمی‌توان به صرف استناد به این‌چنین سختی‌ها و ناهمواری‌هایی، راه را ادامه نداد و بازگشت، چون دراین‌صورت، هیچ راهی پیمودنی نیست. پس باید وجود مانع و آفت را جزو «طبیعت» و «سرشت» هر حرکت و تلاش قلمداد کرد. آنچه که مسأله است، این است که آیا «آرمان‌ها» و «ارزش‌ها»ی ما، «تخیّلی» و «ذهنی» هستند و هیچ‌گاه نمی‌توان آنها را «محقّق» کرد و جز در ظرف اندیشه و اندیشه‌پردازی، دیدنی و یافتنی نیستند، یا این‌که می‌توان «واقعیّت» را با آنها مطابق کرد و «وضع موجود» را آنچنان تغییر داد که به رنگ آنها درآیند؟ پس مسأله، «امکان عملی و عینی فعلیّت‌یافتن آرمان‌ها و ارزش‌ها در سطح واقعیّت» است، نه «وجود چالش و بحران و تنگنا». اگر این آرمان‌ها و ارزش‌ها، «واقع‌گرایانه» و «ممکن» باشند، آن‌گاه می‌توان در مواجهه با دشواری‌ها و موانع، دو اقدام را در پیش گرفت: یکی این‌که آنها را برطرف و زائل کرد، دیگر این‌که زیرکانه آنها را دور زد و از آنها عبور کرد. این تجویز از‌آن‌جهت است که می‌دانیم مقاصد ما، «غیرواقعی» و «خیال‌اندود» نیستند و حداکثر این است که تحقّق‌شان، محتاج تلاش و مجاهدت فراوان است، امّا به‌هرحال، «ممتنع» و «محال» نیستند. کسانی‌که به «حقانیّت» آرمان‌ها و ارزش‌ها باور ندارند و آنها را «ایدئولوژی‌های بلندپروازانه و پیامبرانه» قلمداد می‌کنند، و همچنین کسانی‌که هرچند به‌خوبی واقفند که آرمان‌ها و ارزش‌ها، ممکن و مقدور هستند، امّا فاقد «جسارت و شهامت رویارویی» هستند و همواره در پی راه‌های «بی‌هزینه» و «تن‌آسایانه«اند و جز به «عافیت» و «اکنون» نمی‌اندیشند، به محض مواجهه‌شدن با هر مانع و مشقّتی، ابتدا به سراغ آرمان‌ها و ارزش‌ها می‌روند و می‌خواهند از آنها به‌نفع واقعیّت موجود، «عقب‌نشینی» کنند، یا به‌گونه‌ای آنها را «بازتفسیر» - و در حقیقت، تحریف و استحاله - کنند که دلالت بر هیچ تغییر و تقابلی نداشته باشند. به‌این‌ترتیب، چنین کسانی به‌جای «شکستن واقعیّت‌های بازدارنده و نامطلوب»، در پی «شکستن غایات پیش‌بَرنده و مطلوب» هستند و صورت مسأله را پاک می‌کنند.

۱۷ - امام خمینی، «پایه‌گذار فکر مقاومت» در جهان اسلام و ایران اسلامی بود:

امام خمینی، پایه‌گذار فکر مقاومت در برابر تهاجم دشمن بود(آیت‌الله خامنه‌ای؛ در سالگرد رحلت امام خمینی، ۱۴ خرداد ۱۳۹۸). در دورۀ تاریخی اخیر، این امام خمینی بود که پرچم مقاومت را برافراشت و مشقّات و دشواری‌های فراوان را به جان خرید تا جامعۀ ایران، به استقلال دست یابد و از زیر سلطۀ بیگانگان رها شود. ایشان در عمل نشان داد که مقاومت، نه‌فقط ممکن و مقدور است، بلکه تنها راه پیش روی مسلمانان است که به عزّت و اعتلای آنها می‌انجامد.

ایشان نقل می‌کند که زمانی‌که دولت روسیه به ایران اولتیماتوم داد و لشکرش نیز تا قزوین پیش آمد، مجلس را در فشار قرار داده بودند که موافقت‌نامه با روسیه را تصویب کنند، امّا سیّدحسن مدرس، به اعتراض برخاست و به اولتیماتوم، رأی منفی داد و گفت حالاکه بناست از بین برویم، چرا با دست خودمان از بین برویم؟! در نتیجه، نمایندگان دیگر نیز جسارت یافتند و با او همراهی کردند، و روسیه هم اقدامی نکرد. امام خمینی معتقد بودند که دولت‌های بیگانه به ما «تشر» می‌زنند، تا واکنش ما را بسنجند؛ اگر ایستادیم، عقب می‌نشینند، و اگر عقب رفتیم، پیش می‌آیند، چنان‌که برخی حیوانات هم در مقابل انسان، این‌گونه‌اند(امام خمینی، صحیفۀ امام، ج ۳، ص ۲۴۵).

ایشان در جریان نهضت اسلامی نیز بر مبنای همین قاعده عمل کرد و معتقد بود: در برابر ظالم، «تسلیم» نشوید، چون نقشۀ آنها این است که «قدم‌به‌قدم» پیشروی کنند و هر اندازه ما «عقب‌نشینی» کنیم، آنها «پیش‌روی» خواهند کرد. آنها کمر به «نابودی» ما بسته‌اند و با «ملایمت» و «تسلیم» ما، دست‌بردار نیستند، بلکه با «استقامت» و «ایستادگی» ما عقب می‌روند(همان، ج ۲، ص ۱۳۰)؛ اگر «یک قدم» در مقابل شاه، از خواسته‌های‌مان عقب‌نشینی کنیم و به پیشنهاد برخی نیروهای سیاسی، قدم‌به‌قدم پیش برویم و بگوییم همین که شاه، «سلطنت» کند نه «حکومت»، کافی است، هم جنایات شاه را تأیید کرده‌ایم و هم او با مشاهدۀ سستی و انفعال ما، قلم‌های ما را خرد خواهد کرد(همان، ج ۴، ص ۲۷۷). ایشان در جنگ تحمیلی تصریح کرد: اگر ما «یک قدم» عقب بنشینیم، دشمن بعثی، «صد قدم» جلو می‌آید، پس باید محکم بایستیم(همان، ج ۱۷، ص ۴۷۸).

در برابر قدرت‌های غربی نیز، ایشان به اصل یاد شده، وفادار بود و می‌گفت: هر اندازه ما از «جهات غربی» دوری کنیم و بخواهیم به «اسلام» نزدیک‌تر شویم و آنها احساس کنند که ما فکر مستقلّی داریم و بر روی آن «پافشاری» می‌کنیم، در نظر آنها، «محترم‎‌تر» و «شریف‌تر» می‌شویم، درحالی‌که «عقب‌نشینی ما»، «پیش‌روی آنها» را در پی دارد(همان، ج ۸، ص ۱۰۲-۱۰۳)؛ هم «سنّت الهی» این است و هم «تجربۀ انقلاب» نشان می‌دهد که هرچه در برابر ظالم، بیشتر «خشوع» کنیم، او «بیشتر» فشار خواهد آورد، و اگر «ممانعت» و «مقاومت» کنیم، «عقب‌نشینی» خواهد کرد(همان، ج ۱۰، ص ۱۳۱)؛

۱۸ - مقاومت، به معنای «دشمن‌تراشی» نیست بلکه مبتنی بر شناخت دقیق از ماهیت دشمن است:

دشمن از روز اوّل، دشمنی خویش را با انقلاب، آغاز کرد(آیت‌الله خامنه‌ای؛ در سالگرد رحلت امام خمینی، ۱۴ خرداد ۱۳۹۸)، و این به آن دلیل است که انقلاب، بساط غارت‌گری و سلطه‌جویی او را از ایران برچید و آرمان استقلال و استکبارستیزی را مطرح کرد. بعضی خیال می‌کنند دشمنی‌هایی که با ما می‌شود به‌خاطر این است که ما ستیزه‌گری کرده‌ایم، ولی ما «شروع‌کنندۀ نزاع» نبودیم، بلکه آنها از همان اوّل با «بدگویی»، «تحریم»، «طلب‌کاری»، «پناه‌دادن به دشمن ملّت ایران» و ... دشمنی را شروع کردند. وانگهی، فقط آمریکا با ما دشمنی نمی‌کند، بلکه دولت‌های غربی دیگر نیز این‌طور هستند، درحالی‌که ما با آنها کشمکشی نداشتیم. بنابراین، نباید خودمان را فریب بدهیم و بگوییم دشمنی نکنیم تا دشمنی نکنند(همو؛ در دیدار مسئولان نظام؛ ۲۵ خرداد ۱۳۹۵). این امر به دلیل نظم حاکم بر جهان بوده و است که بر سلطه‌طلبی تکیه دارد(همو؛ در دیدار نخبگان جوان؛ ۲۵ مهر ۱۳۹۷). امّا دراین‌میان، انقلاب توانست به ما، «هویّت» و «آرمان» بدهد؛ ما فهمیدیم «چه‌کسی هستیم»، فهمیدیم که ما «مغلوب و هضم‌شدۀ در هاضمۀ سیاست جهانی و نظام سلطه» نیستیم؛ ما هستیم، ما خودمانیم(همو؛ در دیدار دانشجویان؛ ۱۷ خرداد ۱۳۹۶).

بر این‌ اساس، روشن است که آمریکا، اصل وجود انقلاب را برنتابد و حیات و شکوفایی انقلاب، او را بیازارد. به‌بیان‌دیگر، چون تولّد انقلاب، در برابر منافع استعماری و زیاده‌خواهانۀ آمریکا قرار داشت و با پیروزی انقلاب، دست آمریکا از ذخایر و منابع ایران، کوتاه شد، نباید انتظاری جز این داشت که آمریکا بکوشد انقلاب را براندازد تا خود بازگردد و استیلای مطلق خود را بر ایران، برقرار نماید. هم انقلاب، واکنش طبیعی مردم ایران بود و هم ستیزه‌جویی آمریکای شریر با انقلاب، واکنش طبیعی او؛ چون جامعۀ زیرسلطه در پی آن است که زنجیرهای ظلم و خفقان و انسداد را پاره کند، و دولت سلطه‌گر، خواهان حفظ وضع موجود و تداوم سلطۀ خویش است. ازاین‌رو، پُر واضح است که انقلاب و مردم ایران، شروع‌کنندۀ نزاع نبوده‌اند، بلکه به‌عنوان یک ملّت، در طلب «استقلال» و «نفی سلطۀ دولت بیگانه» بوده‌اند، و این دولت آمریکاست که باید پاسخگوی چندین دهه استعمارگری و استیلاجویی خود در ایران باشد و خسارت‌های مادّی و معنوی زیاده‌خواهی خویش را جبران نماید. این در حالی است که ذات شیطانی و شرور آمریکا، اقتضای دیگری دارد و آن، عبارت است از تکاپو و توطئه برای سلطۀ مجدّد و به گذشته برگرداندن ایران. دراین‌میان، چنانچه ما مسیر «مقاومت» را در پیش گیریم و مجال نفوذ و استحاله به دشمن ندهیم، «دشمن‌تراشی» نکرده‌ایم، بلکه در برابر دشمن دیرینه و بالفعل، از خود و حیثیّت و شرافت ملّی خود «دفاع» کرده‌ایم. همچنین استقلال‌خواهی، آرمان ایدئولوژیک نظام جمهوری‌اسلامی نیست که بتوان ادّعا کرد، مردم ایران، محتمّل هزینه‎هایی شده‌اند که این نظام بر آنها تحمیل کرده است، بلکه هر ایرانی، از ذلّت و تحقیر گریزان است و نمی‌خواهد دیگری، عنان سرنوشتش را در دست گیرد و بر خاکی که متعلّق به اوست، سلطه یابد. انقلاب، جنگ‌طلب و ماجراجو نیست و نمی‌خواهد با زبان زور سخن بگوید، بلکه در پی استقلال و پیشرفت است، امّا در این راه، با دشمنانی دست‌به‌گریبان است که شکوفایی و تحقّق آرمان‌ها و مقاصد انقلاب را برنمی‌تابند و نمی‌توانند ایران را در هندسه و هیأت یک قدرت تمدّنی و مستقل ببینند و می‌خواهند همانند گذشته، ایران را به دنبالۀ سیاسی خود تبدیل کنند. ما اگر قصد دنباله‌روی و حاشیه‌نشینی داشتیم، انقلاب نمی‌کردیم و خود را از ذیل تاریخ تجدُّد خارج نمی‌ساختیم و چهل‌سال، در این راه دشوار و مردافکن، استقامت نمی‌ورزیدیم.

۱۹ - مقاومت، هیجان زدگی نیست و به هویت ما بر می گردد

نظریۀ مقاومت، ناشی از «احساسات زودگذر» و «هیجان‌زدگی» نیست، بلکه «پشتوانۀ منطقی، عقلانی، علمی و حتّی دینی» دارد، از این قبیل که: الف) مقاومت، واکنش طبیعی هر ملّت «شریف» و «باهویّت»، در برابر تحمیل بیگانگان است. ب) مقاومت، چون موجب «عقب‌نشینی دشمن» می‌شود، صرفه با آن است؛ چنان‌که تجربۀ تاریخی ما نیز، همین امر را نشان می‌دهد. ج) «هزینۀ» مقاومت، کمتر از هزینۀ تسلیم‌شدن در برابر دشمن است. د) «وعدۀ الهی» نیز این است که چنانچه مؤمنان در مقابل دشواری‌ها، مقاومت کنند، به نصرت و پیروزی دست خواهند یافت.

هـ) مقاومت، «ممکن» است و هرگز این‌طور نیست که حاصل و فایده‌ای در پی نداشته باشد. این فکر که مقاومت، بیهوده و بی‌نتیجه قلمداد شود، برخاسته از خطای محاسباتی است؛ چون اوّلاً، جبهۀ مقاومت، در منسجم‌ترین وضعیّت قرار دارد، و ثانیاً، امریکا، دچار افول موریانه‌وار شده و از درون، در حال پوک‌شدن تدریجی و از دست‌دادن اقتدار خویش است. واضح‌ترین دلیل افول سیاسی امریکا، انتخاب‌شدن شخصی با مختصّات ترامپ به‌عنوان رئیس‌جمهور است که فاقد تعادل روانی و فکری و اخلاقی است. گذشته‌ازاین، امریکا رتبۀ نخست جهانی را در جرائم خشن و قتل و مصرف مواد مخدّر دارد و بدهکاری‌های افسانه‌ای دارد و چهل‌میلیون نفر از مردم آن، گرسنه هستند(آیت‌الله خامنه‌ای؛ در سالگرد رحلت امام خمینی، ۱۴ خرداد ۱۳۹۸). پس هرگز این‌طور نیست که نشود برای رهیافت مقاومت، استدلال‌های منطقی و تجربی اقامه کرد، بلکه مقاومت، امری بین‌الاذهانی و توجیه‌پذیر است و می‌توان از طریق برشمردن استدلال‌های معطوف به آن، دیگران را با آن همراه نمود.

۲۰ - هدف غائی مقاومت، رسیدن به «نقطۀ بازدارندگی فعال» و امنیت پایدار و آرامش عمومی ملی است:

هدف مقاومت، رسیدن به نقطۀ بازدارندگی است؛ به‌این‌معنی‌که دشمن از تعرّض، منصرف شود(آیت‌الله خامنه‌ای؛ در سالگرد رحلت امام خمینی، ۱۴ خرداد ۱۳۹۸). آنچه که دشمن را از تهاجم و تقابل منصرف می‌کند، مقاومت است، نه مذاکره. اظهار تمایل شدید به مذاکره و مشروط‌کردن وضع داخلی به مذاکره، دشمن را جسورتر می‌کند و او را وامی‌دارد که بر حجم فشارها و کارشکنی‌هایش بیفزاید تا هرچه بیشتر، بر دامنۀ مسأله‌های مورد مذاکره بیفزاید و زیاده‌خواهی کند. این در حالی است که اگر راه مقاومت در پیش گرفته شود و بر ظرفیّت‌ها و استعدادهای بومی و وطنی تکیه شود، و اقتدار درون‌زا و خویش‌بنیاد به‌دست آید، معادلات و محاسبات دشمن نیز تغییر خواهد کرد و از مواضع خود عقب‌نشینی می‌کند. به‌بیان‌دیگر، تنها چیزی که دشمن را منفعل می‌کند، قدرت و توان بازدارندگی ما است و او اگر دریابد که نمی‌تواند با فشار و تحمیل، کار خود را پیش ببرد، عقب خواهد نشست. پس مقاومت، «کارکرد بازدارندگی» دارد و مذاکره، «کارکرد پیش‌برندگی برای دشمن».

دشمن به‌سبب طبع شرورش، همواره در پی گزند رساندن و براندازی است و از مذاکره نیز به‌مثابه ابزاری برای نفوذ و تحمیل استفاده می‌کند و هرگز این‌گونه نیست که مذاکره، او را از دست‌اندازی و خصومت‌ورزی، بازبدارد و دشمن را به دوست تبدیل کند. این «قدرت بازدارندگی» ما است که دشمن را بر سر جای خویش می‌نشاند و از ترس «اقدام متقابل»، او را از تهاجم و تعدّی، منصرف می‌کند. تنها در این حال است که دشمن، از تعرّض و تهدید پشیمان می‌شود و وجود و حضور ما را به رسمیّت خواهد شناخت.

ازاین‌رو، باید مقاومت ورزید و کوشش کرد «ساخت درونی نظام» را هرچه بیشتر، مستحکم کرد تا در برابر ضربه‌ها و حمله‌های دشمن، «آسیب‌ناپذیر» شود: مقاومت، تنها با «استحکام بنیان‌های داخلی قدرت» در تمام عرصه‌های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی، ممکن است(آیت‌الله خامنه‌ای؛ در دیدار نمایندگان مجلس؛ ۷ خرداد ۱۳۸۱)؛ عاملی که می‌تواند ما را در مقابل افزون‌طلبی دشمن، حفظ کند، «استحکام ساخت داخلی نظام» است(همو؛ در دیدار دانشجویان؛ ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۲)؛ برای پیشرفت به‌سمت هدف‌های آرمانی، اساس کار عبارت است از «استحکام ساخت درونی قدرت»(همو؛ در دیدار مسئولان نظام؛ ۳۰ تیر ۱۳۹۲).

۲۱ - ایجاد «اختلال در دستگاه محاسباتی مسئولان و مردم»، موجب برنتابیدن مقاومت می‌شود:

دشمن در پی تضعیف اندیشۀ مقاومت از طریق «ترفندها» و «وسوسه‌ها» و «تردید‌افکنی‌ها»ی مختلف است؛ او تلاش می‌کند تا با «ایجاد اختلال در دستگاه محاسباتی» ما، در ارزیابی‌های ذهنی ما، تصرّف کند و با ساختارشکنی ذهنی، ما را گرفتار تزلزل نماید. ازاین‌رو، شرط پیشرفت این است که آمریکا، نزدیک ما نیاید(آیت‌الله خامنه‌ای؛ در سالگرد رحلت امام خمینی، ۱۴ خرداد ۱۳۹۸). چنانچه دشمن بتواند در نظام ذهنی و فکری ما، نفوذ کند و به‌واسطۀ القاء و تلقین، «ارزیابی‌ها» و «برآوردها»ی ما را تغییر دهد، آن‌گاه به‌گونه‌ای عمل خواهیم کرد که او می‌خواهد. به‌این‌ترتیب، ناخواسته به ابزار دست او تبدیل خواهیم شد و منافع و مطامع او را محقّق خواهیم کرد. نظریۀ «مقاومت»، برخاسته از نوعی سنجش و ارزیابی است و «مذاکره،» حاصل جمع‌بندی دیگری. اگر دشمن با «تصویر‌سازی‌های دروغین» و «استدلال‌های آغشته به مغالطه»، داده‌ها و تحلیل‌هایی را به «ذهن» ما تحمیل کند، «رفتار» ما را نیز صورت‌بندی کرده و «فکر» و «اراده» و «اقدام» ما را به تصرّف خود درآورده است. و اگر این دشمن، «شیطان بزرگ»، یعنی ایالات متحدۀ آمریکا باشد، حقیقت ماجرا این خواهد بود که ما «ولایت شیطان» را پذیرفته‌ایم و «رام» و «مُسخَّر» وسوسه‌ها و القائات او شده‌ایم. پس باید بار دیگر به مفاد و مضامین ذهنی خویش رجوع کنیم و بنگریم چه دریافت‌ها و فهم‌هایی در ذهن ما رسوب کرده که بیگانه با واقعیّت و ارزش‌های انقلابی هستند و منافع دشمن را تضمین می‌کنند؛ چه‌بسا حاصل این بازاندیشی و بازنگری، یافتن تحلیل‌های تلقینی فراوانی باشند که دشمن، به درون ساختار ذهنی و اندیشه‌ای ما «نفوذ» و «رسوخ» داده و اکنون میوه‌های آن را می‌چیند. «عقل نقاّد انقلابی»، می‌تواند دستگاه محاسباتی ذهنی ما را «پالایش» و «تصیفه» کند و این «ناخالصی‌ها» و «سموم» را از آن بزداید.

۲۲ - مقاومت؛ منشأ پیشرفت کشورهای جهان و سازش باعث عقب ماندگی شده است

مهمترین نکته در گفتگو با جوانان و نوجوانان در اثبات نظریه مقاومت و لزوم ایستادگی، خوانش تجربه های جهانی است و اثبات آن که گفتمان مقاومت را می توان عامل پیشرفت و شکوفائی اقتصادی دانست نیاز به خوانش تجربه های جهانی مقاومت دارد که منجر به رشد اقتصادی و شکوفائی دولتها و ملتها شده است. در مقابل تجربه های جهانی سازش و تسلیم که به عقب ماندگی و پسرفت کشورها منجر شده است نیز باید مرور شود. ریشه های تفکر مقاومت و ایستادگی در سایر کشورهای جهان که در عالم غرب مدرن زیست میکنند نیز باید واکاوی شود.

در نظام جهانی ای که غرب مدرن ایجاد کرد و تا امروز نیز استمرار یافته است ؛ جهان به دو بخش تقسیم میگردد: الف) بخش کشور های استعمارگر موسوم به «مترو پل» (قدرت ها و دولت های استکباری)؛‌ ب) بخش کشور ها و ملت های موسوم به «پیرامونی»؛‌ اساس کار نظام جهانی بر پایه سلطه‌طلبی استکباری دولت های استکباری و استثمار نیروی کار و غارت منابع طبیعی مردم و کشورهای «پیرامونی» و تبدیل شدن این کشور ها به بازار های مصرف سامان یافته است. بدین سان و در این چارچوب، کشورهای به اصطلاح مترو پل به واسطه استثمار و غارت و استعمار اکثریت پر شمار مردم جهان (ملل محروم تحت سلطه) فربه‌تر می شده و مردم و منابع و امکانات دیگر کشور ها و سرزمین ها را مورد استثمار و غارت قرار داده و مانع رشد و استقلال آن‌ها می شدند. حاصل و نتیجه ورود ملت ها و کشور ها به مدار نظام جهانی سلطه و تبدیل شدن ایشان به کشور های پیرامونی ، چیزی جز فقر و تباهی و از بین رفتن استقلال و زوال هویت آن ها نبوده است. قرآن نیز روش فرعونیان را همین مدل معرفی می کند. فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ (پس قوم خود را سبک‏ مغز یافت [و آنان را فریفت] و اطاعتش کردند چرا که آنها مردمى منحرف بودند)(زخرف/۵۴)

نماینده ملکه الیزابت در واپسین سال های قرن شانزدهم (با مقایسه توانمندی و برتری صنعت نساجی هند بر انگلستان در آن زمان) در نامه ای خطاب به او نوشته بود: «اگر ما بمبئی را نابود نکنیم، منچستر نابود می شود.« پس از استقرار تدریجی سلطه انگلستان بر هند و نهادینه شدن آن ، به تدریج هندوستان بدل به کشوری فقر زده و وابسته گردید و انگلستان به واسطه ی غارت هند، به انباشت سرمایه پرداخت و سرمایه لازم برای انقلاب صنعتی (مقصود موج اول انقلاب صنعتی است که در حدود ۱۷۶۰ میلادی در بریتانیا آغاز شد) را فراهم نمود.

اساسا اقتصادها و مجموعه روند های کلان حرکت اقتصادی – اجتماعی کشورهای پیرامونی و درجه دوم به گونه ای طراحی شده است که مقوم وابستگی آن ها به کشور های متروپل و درجه اول می باشد و بخش اعظم سرمایه و ارزش افزوده ی تولید شده در این اقتصادها را (که حاصل بهره گیری از منابع طبیعی و نیروی کار این سرزمین ها و ساکنان آن ها است) به مدار های سرمایه جهانی و حلقوم اقتصادهای امپریالیستی متروپل سرازیر می نماید.

مردمان کشور های استعمار زده و به اصطلاح پیرامونی برای رسیدن به رفاه و سر افرازی و اقتدار باید به دنبال رهایی از سلطه ویرانگر و بهره کشانه نظام جهانی باشند. این مردمان باید به دنبال تحقق استقلال و عدالت باشند تا به عزت و رفاه و گستره سفره معیشت برسند؛ حال آن که پیروی از چارچوب ها و دیکته نظام جهانی و ماندن در مدار و چارچوب های تعیین شده توسط آنها محصولی جز گسترش فقر و تشدید وابستگی ندارد. راه رشد و نجات برای این مردمان پیروی از نسخه «استقلال و عدالت» است و این امر جز از طریق مقاومت در مقابل نظام جهانی سلطه و پیروی از «گفتمان مقاومت» (در همه وجوه و صور آن) امکان پذیر نمی باشد.

ژاپن، چین، روسیه (شورروی)، آلمان پروس، هندوستان که برخی از جمله کشور های امروزی جهان متروپل به شمار می روند نیز صرفا از طریق تکیه بر نیروی درونی و فاصله گیری از دیکته آمرانه نظام جهانی (در روزگار خود) توانسته اند به توانمندی های اقتصادی دست یافته و از مدار ضعف و وابستگی خارج شوند. بررسی روندها و ترندها و رویه های این کشورها در چند قرن اخیر برای اثبات پوزیتیویک و تجربی نظریه مقاومت ضروری است. در سلسله گفتگوهایی که با برخی اساتید غرب شناسی نظیر دکتر شهریار زرشناس داشتیم نمونه های متعددی را بررسی کردیم که به برخی از آنها اشاره می کنم:

یک. نمونه ژاپن

در ژاپن در قرن ۱۲ میلادی طبقه نظامیان سامورایی عملا قدرت را به دست گرفتند و امپراطور را به یک مقام تشریفاتی تبدیل کردند. از این زمان عملا اداره امور در اختیار امرای بلندپایه سامورایی که «شوگون» نامیده می شدند قرار گرفت. در سال ۱۶۰۳ میلادی شوگون های خاندان «توکوگاوا» اداره امور را بر عهده گرفتند. این زمان مصادف است با دوران دوم از حیات عالم غرب مدرن که آن را دوران تکوین مولفه های بنیادین غرب جدید نامیده اند. در این روزگار، قدرت های استعماری اسپانیا و پرتغال (که در آن زمان در زمره ی قدرت های اصلی مترو پل نظام جهانی در حال تکوین بودند) به منظور پیشبرد اغراض خود متوجه ژاپن شدند و به ویژه ترویج مسیحیت را محملی برای نفوذ و سیطره فرهنگی و استعماری بر ژاپن قرار دادند.

شوگون های خاندان توکوگاوا به مبارزه جدی با نشر مسیحیت و دستگیری میسیونرهای مسیحی اقدام نمودند. آن ها همچنین به منظور جلوگیری از هجوم استعماری، در های کشور را به روی جهان خارج بستند و سیاست موسوم به «کشور بسته» را پیش گرفتند. سیاست «کشور بسته» از ۱۶۳۳ آغاز گردید و تا ۲۲۰ سال (تا سال ۱۸۵۳میلادی) تداوم یافت. در این مدت ژاپن در نحوی انزوای خود خواسته فرو رفت. حکومت توکوگاوا تجارت خارجی را به صورت انحصاری در کنترل خود گرفت و با ترویج اندیشه های بیگانه (به ویژه مسیحیت) مقابله کرد.

«یه یاسو» نخستین شوگون توکوگاوا حامی سرسخت آیین کونفوسیوس بود. در دوران «تسونایوشی» (شوگون پنجم) که در سال های ۱۶۸۰ تا ۱۷۰۹ حکومت میکرد نوعی پایین نو کنفوسیوسی ترویج می شد. در سراسر این دوران ۲۲۰ ساله، ارتباطهای خارجی ژاپن به مبادلات و مراودات کنترل شده ای با چین و برخی دریانوردان هلندی محدود شده بود. حکومت توکوگاوا در این دوران در مسیر دفاع از استقلال ژاپن و مقابله با نفوذ استعماری غرب، ترویج فرهنگ بومی (البته با محوریت کنفوسیونیسم و نوکنفوسیونیسم) و تقویت زیرساخت های اقتصادی ژاپن گام برداشته است. در پی تقویت زیرساخت ها و برطرف شدن تهدید ها است که ژاپن از سال ۱۸۵۴ میلادی و در پی امضاء معاهده «کاناگاوا» به سوی تجارت آزاد با جهان روی آورد. از اواخر سده هجدهم میلادی ژاپن در مسیر نحوی آشنایی با علوم و ادبیات و فرهنگ غرب مدرن و نیز بازخوانی ادبیات کهن و آموزه های نو کنفوسیوسی گام بر می دارد.

در سال های دهه های ۱۸۵۰ و ۱۸۶۰؛ ژاپن یک سلسله مشکلات اقتصادی را پشت سر گذراند و در درون هیأت حاکمه، اختلاف و کشمکش هایی به وجود آمد؛ همچنین درگیری های نظامی ای میان ژاپن و کشتی ها و نیروهای نظامی دول استعمارگر آمریکایی و فرانسوی و هلندی به وجود آمد. شورش ها و اعتراضاتی نیز در میان مردن به وقوع پیوست که سامورایی ها و امیران محلی (دایمیوها) در فرو نشاندن آن ها ناتوان مانند؛ مجموعه این روند ها ، اندیشه تغییر ساخت قدرت از حالت غلبه شوگون ها و تشریفاتی بودن مقام امپراطور، به حالت مرکزیت یافتن امپراطور و به حاشیه رفتن شوگون ها و افزایش قدرت نظامی را در دولتمردان ژاپنی تقویت کرد. این گونه بود که سر انجام و با به قدرت رسیدن امپراطور «موتسوهیتو» در ۴ ژانویه ۱۸۶۸ و آغاز دوران موسوم به «میجی»، صنعتی شدن سریع ژاپن آغاز گردید. امپراطور میجی با کمک مشاورانش، مدل توسعه صنعتی «پروس» (آلمان) را الگوی توسعه صنعتی خود ژاپن قرار داد. در این الگو نقطه شروع توسعه صنعتی، توسعه صنعت دفاعی و تأسیس ارتش نیرومند می باشد.

بررسی سیر تطورات تاریخی ژاپن در فرآیند صنعتی شدن نشان میدهد که دوران انزوا و سیاست موسوم به «کشور بسته» ژاپن ، زمینه ساز به وجودآمدن زیرساخت های لازم برای صنعتی شدن ژاپن بوده است و این فرآیند صنعتی شدن به صورت کاملا برنامه ریزی شده و منسجم و به واسطه اعمال مدیریت حکومت و با استفاده از سیاست هایی نظیر حمایت از تولید داخلی و پرهیز از سیاست درهای باز ولنگاری در تجارت خارجی و با تکیه بر رویه استقلال طلبانه و استعمارستیزانه اجرایی گردیده است. در پروسه توسعه صنعتی ژاپن؛ توسعه صنعت دفاعی و تأسیس ارتش نیرومند از نقاط آغاز حرکت بوده است. ژاپن با بهره گیری از الگوی توسعه صنعتی پروس؛ به عالم تجدد وارد گردید و همین ورود ژاپن و به عهد و عالم مدرن سبب گردید که این کشور به محض صنعتی شدن ، به یک قدرت استعمارگر امپریالیستی بدل شود زیرا استکبار و خوی استثمار طلبی و رویه استعمار گری در ذات مدرنیته نهفته است. (مدرنیته به علت جوهر اومانیستی خود، ماهیت استکباری دارد و این امر خود را در رویه های استعماری و استثمارگری و امپریالیسم اقتصادی و سیاسی نشان می دهد)

دو. نمونه چین

چین دارای یک تمدن کهنسال است. از دیر باز نحوی مناسبات اقتصادی زمین داری در چین وجود داشته است که اگرچه فئودالی نبوده اما شباهت های با آن داشته است و برخی مستشرقان و تاریخ نگاران غربی مدرن که اصرار دارند تا تاریخ تمامی جوامع را بر مبنای الگوهای غربی تفسیر نمایند، آن را به غلط «فئودالیسم» نامیده اند. در چین آیین های فرهنگی نشأت گرفته از آموزه های «کنفوسیوس» و «لائوتسه» و تا حدودی نیز تعالیم بودا برای سده ها رواج داشته است. چین دارای تمدن و هویت فرهنگی مقتدر و دیرپایی از نوع هویت های شرقی اسطوره ای بوده است و قدمت آن به بیش از چهار، پنج هزار سال پیش می رسد.

نظام جهانی سلطه که به دنبال بسط دامنه نفوذ خود و تبدیل همه سرزمین ها و مردمان به اجتماعات پیرامونی و تحت سلطه بوده است؛ از اواخر قرن هجدهم بیش از پیش متوجه چین گردید و سرانجام استعمار انگلیس (که در قرن نوزدهم عنصر هژمونیک نظام جهانی بود) در پی جنگی که به «جنگ تریاک» معروف شد ، کوشید تا چین را به یک کشور تحت سلطه خود بدل نماید. جنگ تریاک در سال های ۱۸۳۹ تا ۱۸۴۲ رخ داد. البته غیر از استعمار انگلیس؛ ژاپن نیز (که از اواخر قرن نوزدهم به یک قدرت امپریالیستی بدل شده بود) و نیز استعمار فرانسه و نیز آلمان به دنبال تسلط بر چین بودند وتاریخ چین از نیمه قرن نوزدهم تا نیمه قرن بیستم ، به واقع تاریخ مقابله با این تهاجم های سلطه طلبانه استعماری است.

غارت چین به دست قدرت های استکباری که پس از جنگ تریاک شدت و گستردگی بیشتری پیدا کرده بود، موجب بروز اعتراض های گسترده و متعدد مردمی گردید. در سال ۱۸۹۷ قیام های خود انگیخته دهقانی علیه استعمارگران آغاز گردید و در سال های ۱۸۹۸ و ۱۸۹۹ به جنبش بزرگی بدل گردید که بخش بزرگی از کشور را در بر گرفت . این جنبش به ویژه در ایالت «شانتونگ» (که تحت سلطه آلمانی ها قرار داشت و به سبب رفتار بسیار خشن آن ها با مردم) از شدت بیشتری برخوردار بود. قیام های مختلف ، سرانجام در سال ۱۹۰۰ میلادی به یک مبارزه ضد استعماری فراگیر ملی بدل گردید. قدرت های امپریالیستی در مقابل این جنبش متحد گردیدند و بدین سان سربازانی از بریتانیا، ژاپن، ایالات متحده آمریکا، آلمان فرانسه و چند کشور دیگر برای سرکوب قیام مردم به چین گسیل شدند. سرانجام ارتش های بیگانه با استفاده از خشونت افسار گسیخته قیام را سرکوب و در ماه اوت سال ۱۹۰۰ میلادی پکن را اشغال نمودند.چین شکست خورده در سال ۱۹۰۱ موظف به پرداخت غرامت جنگی سنگینی به دولت های بیگانه گردید و حق وارد کردن هر گونه اسلحه را از دست داد. سرمایه های کمپانی های امپریالیستی اروپایی و آمریکایی و ژاپنی بر اقتصاد چین تسلط یافتند و یک دوران سیاه تباهی و نگون بختی در زندگی مردم این سرزمین آغاز گردید. تسلط سرمایه خارجی بر این کشور، جلوی رشد صنایع و بازرگانی ملی چین را گرفت. بازار های داخلی چین پر شد از پارچه ها و بافته ها و کالاهای خارجی و اقتصاد چین گرفتار سیر نزولی و حرکت قهقرایی گردید. فشار ناشی از سلطه خارجی و استثمار و ستم، موجب بروز حرکت های اعتراضی و قیام های مختلفی گردید. در سپتامبر ۱۹۱۱ میلادی مردم در ایالات «سچوان» دست به قیام زدند اما سرکوب شدند ؛ در اکتبر همان سال قیامی در شهر بزرگ «ووچانگ» آغاز شد و به سرعت به دیگر مناطق سرایت کرد. به تدریج دهقانان و دانشجویان و پیشه وران و کارگران دسته های مسلحی تأسیس کردند و به مبارزه با حکومت «یوان شی کای» که همسو با استعمارگران در کشور حکومت می کرد پرداختند. رهبری این حرکت را که آن را «اولین انقلاب چین در قرن بیستم» نامیده اند؛ روشنفکر ناسیونالیستی به نام «سون یات سن» به عهده داشت. در پی این انقلاب ، حکومت جمهوری در چین تأسیس شد و امپریالیست ها با اعمال فشار و مداخلات مختلف کوشیدند تا در روند انتخابات در چین دخالت نمایند ؛ «سون یات سن» زیر فشار لیبرال ها و تهدید های دولت های امپریالیستی از ریاست جمهوری استعفا داد و «یوان شی کای» (رئیس حکومت پکن در قبل از انقلاب و چهره مورد اعتماد قدرت های استعماری) به ریاست جمهوری رسید. بدین سان انقلاب ۱۹۱۱ چین عملا شکست خورد. چین همچنان به صورت یک کشور «نیمه مستعمره – نیمه فئودال» و تحت سلطه باقی ماند.

در سال های بین دو جنگ جهانی و نیز در حین جنگ جهانی دوم مبارزات مردم چین علیه اشغال گران و استعمارگران ادامه یافت؛ این مبارزات که کم و بیش از سال ۱۹۱۹ میلادی آغاز شده بود تا سال ۱۹۴۹ ادامه یافت و به تأسیس «جمهوری خلق چین» انجامید. رهبری این مبارزات را از سال های میانه دهه ۱۹۳۰ «ارتش رهایی بخش خلق» و «حزب کمونیست چین» و «مائوتسه تونگ» به عهده داشت. در واقع چین امروز از دل یک مبارزه مسلحانه ضد استعماری طولانی مدت زاییده شد.

جمهوری خلق چین در شرایطی که دولت های سرمایه داری متروپل آن زمان (سال ۱۹۵۰) در تقابل کامل با آن بودند، برنامه ریزی اقتصادی خود را آغاز نمود. چین در حد فاصل سال های ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۲ یک دوره ضربتی بازسازی آسیب های به جا مانده از دوران طولانی مبارزات ضد استعماری و مسلحانه را اجرایی می کند. نخستین برنامه پنج ساله چین (از ۱۹۵۳ تا ۱۹۵۷) محتوایی سوسیالیستی دارد و تماما برگرفته از الگوی شوروی است. اما در سال های پایانی اجرای برنامه و در پی مرگ «استالین» (در سال ۱۹۵۳) و روی کار آمدن «نیکیتا خروشچف» در شوروی و تز های رویزیونیستی او بروز نحوی اختلاف ایدئولوژیک و فاصله استراتژیک میان چین و شوروی، به تدریج تردیدهایی در پیگیری تمام عیار الگوی شوروی ، در میان سران حزب کمونیست چین بروز پیدا میکند. هدف برنامه اول توسعه اقتصادی در چین؛ تقویت فرایند تولید کالا و صنایع دفاع ملی بوده است. در این برنامه ، آهنگ رشد صنایع سبک ملایم در نظر گرفته شده بود ، اما به سازماندهی نیروهای تولیدی در کشاورزی توجه شده بود. در این برنامه همچنین کوشیده شده بود. در این برنامه همچنین کوشیده شده بود تا نوعی تعادل در توزیع امکانات تولیدی در مناطق جغرافیایی مختلف مد نظر قرار گیرد. در این برنامه و دیگر برنامه های توسعه صنعتی چین، مبنای تأمین سرمایه های مورد نیاز، منابع و امکانات داخلی بود. اساسا از سال پیروزی انقلاب در چین در ۱۹۴۹ تا میانه سال های دهه ۱۹۷۰ (یعنی نزدیک به ربع قرن) ارتباط میان چین و قدرت های متروپل سرمایه داری نظام جهانی در حالت خصومت قرار داشت و هیچ گونه امکان بهره مندی از سرمایه و دانش تکنیکی آن ها وجود نداشت.

از نیمه دوم سال های دهه ۱۹۵۰ میلادی ، رابطه چین و شوروی نیز رو به سردی و سپس تیرگی نهاد و چین ناگزیر شد شد بدون بهره مندی از هر گونه سرمایه یا دانش تکنیکی خارجی (اعم از اروپا – آمریکای سرمایه دار یا شوروی سوسیالیست) اقدام به بازسازی اقتصاد خود نماید. در میانه سال های دهه ۱۹۵۰ در درون حزب کمونیست در خصوص اولویت های فرایند صنعتی شدن اختلافاتی میان «مائو» و « لیونشائوچی» به وجود آمد که منجر به برخی تصفیه های حزبی گردید.

چین از سال ۱۹۴۹ تا میانه دهه ۱۹۷۰ میلادی فرایند چند مرحله ای و پر فراز و نشیب و آمیخته به تضاد و تزاحم و حرکت زیگزاگی ای را در مسیر صنعتی شدن و رشد اقتصادی انجام داد و صاحب زیرساخت ها و ظرفیت ها و شبکه های توانمند اقتصادی گردید. تمامی این فرایند در شرایط فاصله گیری از نظام جهانی (و فراتر ار آن در شرایط تقابل نسبی و گاه و بیگاه) انجام گرفت و مبنا و پایه آن استفاده از ظرفیت های داخلی چین در حوزه های دانش، آموزش، نیروی انسانی و سرمایه بود. هنگام مرگ مائوتسه تونگ در ۱۹۷۶، چین که حدود ربع قرن (و شاید کمی بیشتر) فرایند برنامه ریزی برای رشد اقتصادی را تجربه کرده بود آمادگی آن را داشت تا یک دهه بعد به صورت انفجاری وارد بازار جهانی گردد. پس از مرگ مائو ، «هواکوفنگ» و «دنگ شیائو پینگ» به قدرت رسیدند و سیاست های نو لیبرالی به تدریج و از نیمه دوم دهه ۱۹۸۰ میلادی بر چین حاکم گردید.حکام نولیبرال ، اقتصاد چین را به صورت یک قطب اقتصادی نیرومند وارد بازار جهانی کرده و در بسیاری موارد سیاست درهای باز را پیش گرفتند. چین در این دوران به این علت توانسته در عرصه اقتصاد جهانی به عنوان یک قطب قدرت ایفای نقش نماید که پیش از آن و از ۱۹۴۹ میلادی تا بیش از ۲۵ سال بعد با تکیه بر ظرفیت های داخلی و به کارگیری سیاست های حمایتی نسبت به تولید داخلی و کنترل شدید و منضبط تجارت خارجی؛ توانست زیرساخت های لازم و بنیه نیرومند تولیدی را فراهم نماید. در واقع چین با تکیه بر سیاست های حمایت از تولید داخلی و توسه درون زا و نه سیاست های نو لیبرالی به ظرفیت های صنعتی رسید و پس از بدل شدن به یک اقتصاد توانمند بود که نولیبرال ها در این کشور بر سر کار آمدند و سیاست ادغام در بازار سرمایه جهانی را در پیش گرفتند.

سه. نمونه روسیه شوروی

روسیه در آستانه قرن بیستم وضعیتی پیچیده و دوگانه داشت؛ این کشور با بهره مندی از پیشینه تاریخی و وسعت جغرافیایی و برخی مولفه های دیگر پتانسیل مناسبی برای بدل شدن به یک اقتصاد نیرومند داشت، اما در عمل روسیه فقط دو شهر صنعتی داشت: سن پطرزبورگ و مسکو.روسیه در عین حال که نسبت به کشورهای همسایه نظیر ایران و مغولستان و عثمانی و فنلاند حالت تجاوز کارانه و رویه استعماری داشت؛ خود توسط سرمایه ها و سرمایه داران انگلیسی و آلمانی و فرانسوی و بلژیکی استثمار و استعمار میگردید. به لحاظ سیاسی نیز به ویژه در حد فاصل سال های ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۷، رژیم تزاری حاکم بر روسیه در فرایند تضعیف شدگی قرار گرفته بود و در مواردی دربار روسیه به کانون حضور و دسیسه چینی استعمارگران اروپایی (به ویژه انگلیسی ها و فرانسوی ها) بدل گردیده بود. روسیه در سال ۱۹۱۷ میلادی (سالی که در آن دو انقلاب «فوریه» و «اکتبر» رخ داد) کشوری اساسا روستایی بود. نظام سرواژ در نیمه قرن نوزدهم (مشخصا سال ۱۸۶۴) لغو شده بود؛ اما فرایند صنعتی شدن به صورت سیستماتیک و تمام عیار اجرا نگردیده بود.

مجموعه از بحران های اقتصادی و فشار ناشی از شکست های پی در پی ارتش روسیه در جبهه های جنگ جهانی اول، نارضایتی ناشی از نا کارآمدی و فساد نظام اداری و اختناق فرهنگی و سیاسی و سرانجام بروز قحطی و کمبود نان؛ موجب اعتراضاتی گردید که لیبرال ها و حلقه های ماسونی نفوذی دربار تزاری بر موج آن سوار شدند و سرانجام به استعفای تزار نیکولای دوم منتهی گردید و انقلاب فوریه نام گرفت. در پی این اتفاق ، دولت موقت در ائتلاف با شوراهای دهقانی و کارگری بر سر کار آمد. چند ماه بلشویک ها ، دولت موقت را سرنگون کردند و به قدرت رسیدند و این اتفاق، «انقلاب اکتبر» نامیده شد.

بلشویکها پس از پایان جنگ داخلی (از ۱۹۱۸ – ۱۹۲۱) چند سالی بر سر استراتژی های کلان و الگوی توسعه صنعتی دستخوش اختلاف و چند دستگی گردیدند. سرانجام فرایند صنعتی کردن روسیه از میانه دهه ۱۹۲۰ آغاز گردید. مدل صنعتی شدن روسیه شوروی بر پایه برنامه ریزی متمرکز توسط دولت بود. الگوی صنعتی شدن این کشور در سوسیالیستی بود. پروژه صنعتی شدن شوروی نیز در شرایط تحریم بین المللی و با تکیه بر ظرفیت ها و منابع و پتانسیل و امکانات داخلی صورت پذیرفت. اگر روسیه صنعتی نمی شد توانایی مقابله با ارتش آلمان هیتلری و زمین گیر کردن آن را پیدا نمی کرد. پس از فروپاشی شوروی، به ویژه از زمان به قدرت رسیدن «ولادیمیر پوتین»، روسیه با اتکا به توانایی صنعتی و نظامی اش است که خود را به یک بازیگر فعال و تاثیرگذار بین‌المللی بدل کرده است. در نظام ظالمانه و ناعادلانه جهانی، برای دفاع از استقلال و هویت و عزت ملی خود باید نیرومند بود.

چهار. نمونه هندوستان

از اواخر قرن شانزدهم میلادی استعمار بریتانیا متوجه هندوستان گردید و کوشید تا این سرزمین پهناور و غنی را تحت سلطه خود درآورد. در اواخر قرن هجدهم دیگر اکثر نقاط هند تحت تصرف و سلطه بریتانیا درآمده بود. در نیمه قرن نوزدهم مردم هند علیه استعمارگران انگلیسی قیام کردند ، اما این قیام پس از مدتی سرکوب شد. در قرن بیستم و موج جدیدی از مبارزات ضد استعماری مردم هند آغاز گردید. استعمارگران در سال ۱۹۲۲ موفق شدند ضرباتی به جنبش وارد آورند. در این دوران «مهاتما گاندی» و «حزب کنگره هندوستان» به رهبری «جواهر لعل نهرو» رهبری مبارزات ضد استعماری به عهده گرفتند. جواهر لعل نهرو یک روشنفکر ناسیونالیست بود. در واقع او به طیف چپ جنبش ناسیونالیسم ضد استعماری هند تعلق داشت. مبارزات استقلال طلبانه و ضد استعماری مردم هند سرانجام نتیجه داد و هندوستان در سال ۱۹۴۷ از یوغ استعمار مستقیم انگلستان رها شد و به استقلال رسید و «جمهوری هند» تأسیس گردید.جواهر لعل نهرو به عنوان نخست وزیر اداره جمهوری هند را عملاً به عهده گرفت.

دولت هند برنامه ایجاد تحول اقتصادی را به سرعت آغاز کرد. قطعنامه سیاست صنعتی کردن هند در سال ۱۹۴۸ میلادی صادر گردید. برنامه پنج ساله اول توسعه اقتصادی هند از آوریل ۱۹۵۱ آغاز گردید و تا مارس ۱۹۵۶ ادامه یافت. این برنامه متمرکز بر ایجاد و تقویت شاخه های صنعتی و کشاورزی و تقویت صنایع سنگین بود. سیاست صنعتی شدن هند توسط دولت و با تکیه بر یک بخش نیرومند دولتی اجرایی گردید. اگرچه در برنامه توسعه اقتصادی هند، ترکیبی از بخش دولتی و خصوصی لحاظ شده بود؛ اما نقش اصلی در تقویت صنایع سنگین و نیز نظارت بر تجارت خارجی و سیاست های کنترل بازار و قیمت‌ها را به عهده دولت گذاشته شده بود.

در یک عبارت کوتاه می توان گفت که صنعتی شدن هند محصول مبارزات ضد استعماری مردم این سرزمین و کسب استقلال بود. استعمار انگلیس و مجموعه نظام جهانی سلطه در دوران سیطره خود بر هندوستان، مانع تقویت بنیه و توان اقتصادی این سرزمین بودند و تنها با رهایی از سلطه مستقیم استعمار بود که امکان رشد اقتصادی برای هند به وجود آمد. البته برنامه اقتصادی حاکم بر هندوستان به دلیل ماهیت سرمایه‌دارانه آن (این برنامه صورتی از سرمایه‌داری دولتی بود) در پیشبرد عدالت بسیار ناموفق عمل کرد و امروزه اگر چه کشور هندوستان دارای تولید ناخالص ملی و برخی توانمندی‌های صنعتی است، اما به سبب توزیع ناعادلانه ثروت حاکم بر این کشور، فقر و محرومیت شدیدی در میان اکثریت مردم هند وجود دارد. البته بی‌توجهی به مقوله عدالت و حاکم شدن توزیع ناعادلانه ثروت بر کلیت اقتصاد و اقتصادی جمهوری هند نشأت گرفته از غلبه رویکردهای ایدئولوژیکی مدرن و مدرنیستی بر مجموعه دولت و دولتمردان هندی است. هندوستان در دهه‌های اخیر گرفتار نسخه نولیبرالی گردیده و بالطبع فقر و فاصله طبقاتی روند توزیع ناعادلانه ثروت در این کشور تشدید یافته است.

پنج. نمونه پروس آلمان

کشوری که امروزه «آلمان» نامیده می‌شود در ۱۸۷۱ میلادی توسط «بیسمارک»، از اتحاد تعدادی از سرزمین‌های آلمانی‌زبان، با محوریت «پروس» تأسیس گردید. «پروس» یک سرزمین آلمانی‌زبان بود که در قرن نوزدهم در مقایسه با دیگر امیران و ولایات آلمانی‌زبان از قدرت و نفوذ بیشتری برخوردار بود. از سال ۱۸۴۸ صنعت بزرگ در پروس ایجاد شد. در سال ۱۸۶۱ بیسمارک صدراعظم پروس گردید؛ بیسمارک را صدراعظم «آهن و خون» نامیده اند، او با در پیش گرفتن یک سیاست منضبط و سخت گیرانه، ظرف مدت یک دهه پروس را صنعتی و صاحب یک ارتش نیرومند کرد. پایه مدل توسعه صنعتی پروس بر توانمندی صنعت نظامی قرار داشت.پروس با دست یافتن به توان اقتصادی و نظامی، و در پی دستیابی به پیروزی در جنگ با اتریش و فرانسه، به ولایات آلمانی‌زبان جنوب و شمال را با محوریت خود متحد ساخت و در سال ۱۸۷۱، دولت آلمان را تأسیس نمود.

آلمان پس از تأسیس به یکی از قدرت‌های متروپل استعماری بدل گردید و در جهت تبدیل کردن کشورها و سرزمین ها به مستعمره و نیز بدل شدن به عنصر هژمونیک نظامی جهانی سلطه به رقابت با ایالات متحده آمریکا (این کشور نیز در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم وارد میدان رقابت به منظور دست یافتن به سرکردگی نظام جهانی سلطه شده بود) پرداخت.

پروس نیز صرفاً از طریق سیاست برنامه‌ریزی شده و منضبط اقتصادی و فعلیت بخشیدن به ظرفیت‌های بومی اقتصادی خود و تأکید بر تولید و حرکت سرمایه در مدار های داخلی، و جلوگیری از خروج و هرز رفتن سرمایه ها و منابع تکیه و تاکید بر تولید و حمایت از کالای داخلی توانست به یک قدرت اقتصادی بدل گردد و زمینه تأسیس کشور آلمان را فراهم نماید.

بررسی تجربه های متعدد تاریخی و نیز استنتاجات و تحلیل های عقلانی نشان می‌دهد که مردمان و ملت‌ها و کشورها برای رسیدن به رفاه و بهروزی راه چاره‌ای جز رها شدن از زنجیره سیطره نظام جهانی، فاصله گیری و در عین حال برقراری رابطه معقول از موضع استقلال و منافع ملی و حق طلبی در قبال ساختارهای جهانی ندارند. تا زمانی که سرپنجه کشورهای متروپل و سلطه‌گر نظام جهانی بر یک ملت مسلط است آن ملت روی آسایش و رفاه و عزت را نخواهد دید.

نظریه مقاومت و ایستادگی مستظهر به «ادله نقلی» و «دلایل عقلی» و «مصادیق تجربی» متعددی است و ضروری است که با گرایش جهانی کنونی به حقانیت ملت مقاوم فلسطین، چارچوبهای نظری و مفهومی این نظریه راهبردی را بسط و شرح دهیم.