فاتحه مع الصلوات... این را گفتند و به ریش ملت خندیدند... به هم تسلیت گفتند اما نه فوت پدرشان را که درگذشت غیرت و حیا را... دستانم آماده دستبند شماست... این پست شاید کارم را به حبس بکشاند اما حبس جمهوری اسلامی هم برای من مقدس است... آقای لاریجانی آن لحظه ای که با شیخ ساده لوح مصافحه میکردی، ندایی از درون قلبت نشنیدی؟ میدانی آن صدا از که بود؟ آن صدای شهدای مظلوم بسیج این مردم بود که تو و دوستان مسامحه کارت را فریاد میزدند. مجلس ختم پدر وزیر ارشاد نبود که مجلس ختم غیرت و دشمن ستیزی بود... بیچاره مردم ... بیچاره بسیجی ها که فکر میکردند شما پشت سر مولای ما نماز میخوانید و زیر علم او سینه میزنید...

اما دریغ که سیاست یک بام و دوهوای شما دیگر دارد حالمان را بهم میزند... آقای رحیمی عزیز مانده ایم که شما از کدامین قبیله اید؟ به گمانم این آخرین سطوری ست که بر این وبگاه درج میشود پس بگذار که بگویم با این سنتی که شما ابداع کردید باید برای عثمان و معاویه هم هورا کشید... چراکه سیاست درهای باز شما ظاهرا همه را حتی جناب اوبامای صهیونیست را هم شامل میشود... دلم برای مولایمان سوخت. آن زمان که کنار هم نشستید و برای هم لبخندهای عاشقانه فرستادید... مانده ام که شما از کدامین قبیله اید... آخر چطور توانستید با شقی ترین دشمنان این انقلاب یکجا بنشینید... آخر آنجا غیرتمندی نبود تا بر سر روسای فتنه بکوبد و انتقام خون های به ناحق ریخته مردمان خامنه ای را بگیرد؟! چه زیبا میگفت آن عزیز که اینجا تهران است... صدای ما را از کوفه میشنوید....

دوئل