رهبر انقلاب در سخنان 5 مرداد 1388 خود به نقش نخبگان بابصيرت در تبيين حقايق در فضای جامعه اشاره كرده و برای نمونه از مجاهدت عمار ياسر در برابر جنگ روانی معاويه در نبرد صفين ياد كردند. به مناسبت شهادت «عمار یاسر» در سال 37 هجری در نبرد صفین، گوشه‏ای از زندگی این صحابی با بصیرت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آمده است. 

زندگی نامه


خانواده یاسر از خانواده‏ های اصیل اسلامی در مكه بود كه در آغاز اسلام همگی به دعوت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم لبیك گفته ودر این راه متحمل شكنجه‏های شدید شدند وسرانجام یاسر و همسرش سمیه جان خود را در راه آیین توحید و در زیر شكنجه‏های ابوجهل وهمفكران او از دست دادند. عمار فرزند جوان آن دو در سایه شفاعت جوانان مكه وابراز انزجار صوری از اسلام، نجات یافت. خداوند این كار عمار را با آیه زیر بی اشكال اعلام كرد و فرمود: الا من اكره و قلبه مطمئن بالایمان .(نحل:۱۰۶) مگر آن كس كه (به گفتن سخن كفر) مجبور گردد، در حالی كه قلب او با ایمان آرام است.


وقتی داستان عمار واظهار كفر او به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گزارش شد آن حضرت فرمود: نه، هرگز. عمار از سرتا پا سرشار از ایمان است وتوحید با گوشت وخون او عجین شده است. در این هنگام عمار فرا رسید، در حالی كه به شدت اشك می‏ریخت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اشكهای او را پاك كرد ویاد آور شد كه اگر بار دیگر نیز در چنین تنگنایی قرار گرفت اظهار برائت كند. (۱)

 


نخستین گامی كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از ورود به مدینه برداشت، بنای مسجد بود. عمار در ساختن آن بیش از همه زحمت می‏كشید و به تنهایی كار چند نفر را انجام می‏داد. صداقت و تعهد او به اسلام سبب شده بود كه دیگران او را بیش از تواناییش به كار وادار كنند. روزی عمار شكایت آنان را به حضور پیامبر برد وگفت: این گروه مرا كشتند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن هنگام كلام تاریخی خود را گفت كه در قلوب همه حاضران نشست، فرمود: «انك لن تموت حتی تقتلك الفئه الباغیه الناكبه عن الحق، یكون آخر زادك من الدنیا شربه لبن؛ تو نمی‏میری تا وقتی كه گروه ستمگر و منحرف از حق تو را بكشد. آخرین توشه تو از دنیا جرعه‏ای شیر است.» (۳)

 


این سخن در میان یاران پیامبر منتشر شد وسپس دهان به دهان انتقال یافت وعمار از همان روز در میان مسلمانان مقام موقعیت‏خاصی پیدا كرد، بالاخص كه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به مناسبتهایی می‏ستود.

 


در نبرد صفین انتشار خبر شركت عمار در سپاه امام علیه السلام دلهای فریب خوردگان سپاه معاویه را لرزاند وبرخی را بر آن داشت كه در این مورد به تحقیق بپردازند.
سخنرانی عمار

عمار در هنگامی كه تصمیم گرفت گام به میدان نهد در میان یاران امام -علیه السلام برخاست و گفت:خاندان امیه در اسلام پیشگام نبوده‏اند تا از این جهت‏شایسته فرمانروایی باشند. آنان مردم را فریفتند و ناله «امام ما مظلومانه كشته شد» سر دادند تا بر مردم ظالمانه حكومت وسلطنت كنند. این حیله‏ای است كه از طریق آن به آنچه كه می‏بینید رسیده‏اند. اگر چنین خدعه‏ای به كار نمی‏بردند دو نفر هم با آنان بیعت نمی‏كرد وبه یاریشان برنمی‏خواست. (۴)

عمار این سخنان را گفت و به سوی میدان روانه شد ویاران او به دنبالش به راه افتادند. وقتی خیمه عمروعاص در چشم انداز او قرار گرفت و فریاد برداشت كه: دین خود را در مقابل حكومت مصر فروختی. وای بر تو، این نخستین بار نیست كه بر اسلام ضربه زدی. (۵)

آن گاه، در حالی كه گرداگرد او را یاران علی علیه السلام گرفته بودند، گفت: خدایا تو می‏دانی كه اگر بدانم رضای تو در این است كه خود را در این دریا بیفكنم می‏افكنم. اگر بدانم رضای تو در این است كه لبه شمشیر را بر شكم قرار دهم وبر آن خم شوم كه از آن طرف به در آید چنین خواهم كرد.خدایا می‏دانم ومرا آگاه ساختی كه امروز عملی كه تو را بیش از هرچیز راضی سازد جز جهاد بااین گروه نیست، واگر می‏دانستم كه جز این عمل دیگری هست آن را انجام می‏دادم. (۶)

عمّار، وسيله‌ تشخيص حق از باطل

ابو نوح حِمْيَری پسرعموی "ذوالكَلاع" حِمْيَری است؛ ابونوح جزء سپاه اميرمؤمنان علی عليه‌السلام و ذوالكَلاع از سران لشكر معاويه بود. ذوالكَلاع علاوه بر شجاعت و سرداری، رئيس فاميل خود بود و اعضای فاميلش به خاطر او به سپاه معاويه پيوسته بودند و همراه او با سپاه اميرمؤمنان علی عليه‌السلام می‌جنگيدند.


 ذوالكَلاع از عمروعاص شنيده بود كه پيامبر صلی‌الله‌عليه ‌و ‌آله ‌و ‌سلّم به عمّار ياسر فرموده است: «تَقتُلُكَ الفِئَةُ الباغِيَهِ؛ گروه متجاوز و ستمگر تو را می‌كشد.»


از اين رو شك و ترديد به دلش راه يافته بود كه عمّار در ميان كدام سپاه است، تا از اين راه به دست آورد كه آيا حق با سپاه علی عليه‌السلام است يا با سپاه معاويه. ذوالكَلاع تصميم گرفت اين موضوع را توسط پسرعمويش ابونوح كه از سربازان سپاه علی عليه‌السلام بود، پی‌جويی كند.


در يكی از روزهای جنگ، حضرت علی عليه‌السلام در ميان سپاه خود برای جنگ آماده می‌شدند كه ناگاه ديدند يك نفر از سپاه معاويه پيش آمد و صدا زد: چه كسی مرا به ابونوح راهنمايی می‌كند؟ يكی از سربازان علی عليه‌السلام گفت: من او را ديده‌ام. به او چه كار داری؟


 در اين هنگام ذوالكَلاع، نقاب روی خود را كنار زد و سپاهيان علی عليه‌السلام او را شناختند كه پسرعموی ابونوح است. پس ابونوح را به او راهنمايی نمودند. ذوالكَلاع از ابونوح خواست كه من نيازی به تو دارم، از صف بيرون بيا تا با هم صحبت كنيم.


ابونوح گفت: هرگز تنها نزد تو نمی‌آيم. شايد حيله‌ای در كار باشد كه می‌خواهی مرا به قتل برسانی. من با گروه خود می‌آيم.


ذوالكَلاع پيشنهاد او را پذيرفت و به او اطمينان و ضمانت داد كه در حفظ جان او بكوشد. سرانجام ذوالكَلاع و ابونوح در گوشه‌ای از جبهه، با هم خلوت كردند. ذوالكَلاع به او گفت: آمده‌ام در مورد چيزی كه مرا به شك انداخته، از تو سؤال كنم.


من از قديم در عصر خلافت عمر بن خطّاب، از عمروعاص شنيدم كه می‌گفت: پيامبر صلی‌الله‌عليه ‌و ‌آله ‌و ‌سلّم به عمّار فرمود: گروه ستمگر تو را می‌كُشند، پس آن سپاهی كه عمّار ياسر در ميان آن است، حق می‌باشد.


ابونوح: آری سوگند به خدا عمّار در ميان سپاه ما (سپاه عراق) است.


ذوالكلاع: تو را به خدا سوگند می‌دهم، آيا عمّار در جنگ با ما جدّی است؟


ابونوح: آری، به پروردگار كعبه سوگند! او در جنگ با شما از من سخت‌تر است، با توجه به اين كه من دوست دارم كه همه شما به صورت يك نفر بوديد و من گردن شما را می‌زدم و تو را كه پسر عمويم هستی جلوتر از همه می‌كشتم.


ذوالكلاع: وای بر تو! با اين‌كه از خويشان نزديك ما هستی، چنين آرزويی داری! سوگند به خدا! من چنان نيستم كه نسبت به تو قطع رحم كنم و تو را بكشم.


ابونوح: خداوند به وسيله اسلام، خويشاوندی نزديك را بريد و خويشاوندی دور را نزديك كرد. (ميزان اسلام است، نه خويشاوندی) من با تو و اصحاب تو می‌جنگم؛ زيرا ما بر حق هستيم و شما بر باطل می‌باشيد.


ذوالكلاع: آيا ممكن است با من بيايی تا نزديك سپاه شام برويم و در آن‌جا موضوع وجود عمّار ياسر در سپاه علی و جدّيت او برای جنگ را به عمروعاص خبر دهی، تا شايد همين ملاقات موجب صلح بين دو سپاه گردد و من به تو امان می‌دهم و تحت ضمانت خودم تو را می‌برم تا كسی به تو آسيب نرساند.


ابونوح همراه ذوالكلاع نزد عمروعاص رفتند. ذوالكلاع به عمروعاص گفت: آيا می‌خواهی با مردی كه ناصح و مهربان و واعظ و خردمند باشد، ديدار كنی تا از عمّار ياسر تو را خبر دهد و به تو دروغ نگويد؟ عمروعاص گفت: آری.


ذوالكلاع: آن مرد پسرعموی من، اين شخص (اشاره به ابونوح) است. عمروعاص به ابونوح رو كرد و (از روی طنز) گفت: چهره‌ی ابوتراب (علی) را در سيمای تو می‌نگرم.


 ابونوح: من دارای سيمای محمد صلی‌الله ‌عليه ‌و ‌آله ‌و سلّم و اصحابش هستم؛ ولی تو دارای سيمای ابوجهل و فرعون می‌باشی.


در اين هنگام يكی از افراد سپاه شام تصميم گرفت تا ابونوح را بكشد، ولی ذوالكلاع نگذاشت. در اين وقت عمروعاص به ابونوح گفت: "تو را به خدا به من راست بگو! آيا عمّار ياسر در ميان شما است؟ ابونوح: من پاسخ تو را نمی‌دهم مگر اين‌كه به من بگويی چرا اين سؤال را می‌كنی؟ با اين‌كه در ميان ما از اصحاب محمد بسيارند كه با جدّيت با شما می‌جنگند؟


عمروعاص: از اين رو تنها از عمّار می‌پرسم كه از رسول خدا شنيدم فرمود: "اِنَّ عمّاراً تَقتُلُكَ الفِئَهُ الباغِيَهِ، وَ اَنّهُ لَيْسَ لِعمّارٍ اَنْ يُفارِقُ الحَقَّ وَ لَنْ تَأْكُلَ النّارُ مِنْ عمّارٍ شَيئاً؛ همانا عمّار را گروه ستمگر و متجاوز می‌كشند و عمّار هرگز از حق جدا نگردد و آتش دوزخ چيزی از وجود عمّار را نمی‌خورد!


ابونوح: سوگند به خدای بزرگ! عمّار در ميان ما است و در جنگ با شما جدّی است.


عمروعاص: به راستی او برای جنگ با ما جدّی است؟


ابونوح: آری به خدا سوگند! او در جنگ جمل به من خبر داد كه ما به‌زودی بر سپاه جمل پيروز می‌گرديم و ديروز به من گفت: اگر سپاه شما (شام) آنقدر ما را سركوب كنند و تعقيب كنند كه تا نخل‌های سرزمين هَجَر (بحرين) عقب برانند، اطمينان داريم كه ما بر حق هستيم و شما بر باطل می‌باشيد. كشته‌های ما در بهشتند و كشته‌های شما در آتش دوزخ می‌باشند.


در اين هنگام عمروعاص از ابونوح تقاضا كرد تا عمّار ياسر را در مكانی نزديك بياورد تا با هم به صحبت بنشينند.


سرانجام با ميانجی‌گری ابونوح، جلسه‌ای بين عمّار ياسر و عمروعاص، برقرار شد. در آن مجلس گفتگوی بسيار به ميان آمد. عمّار، فريب چرب‌زبانی‌های عمروعاص را نخورد.


در فرازی از اين گفتگو آمده: عمّار به عمروعاص گفت: آيا می‌توانی يك نمونه شاهد بياوری كه برای من روزی آمده باشد كه در آن خدا و رسولش را نافرمانی كرده باشم! انسان كريم، آن كسی است كه خدا او را گرامی بدارد. من ناچيز بودم، خداوند مرا ارجمند كرد. برده بودم، خداوند مرا آزاد نمود. ناتوان بودم، خداوند مرا نيرومند كرد. فقير بودم، خداوند مرا بی‌نياز كرد."(7)


سخن جالب إبن أبی‌الحديد


إبن أبی‌الحديد، داشمند معروف اهل تسنّن می‌گويد: "شگفتا از مردمی كه به خاطر وجود "عمّار ياسر"، در حقانيت كار خود شك می‌كنند؛ ولی در مورد وجود حضرت علی عليه‌السلام (كه در كدام جانب است) شك نمی‌كنند و استدلال می‌كنند كه حق با سپاه عراق است، زيرا عمّار در ميان آن‌هاست؛ ولی توجه و اعتنايی ندارند كه حضرت علی عليه‌السلام در ميان سپاه عراق است.
از اين سخن كه پيامبر(ص) در شأن عمّار فرمود: "گروه ستمگر تو را می‌كشند" واهمه می‌كنند؛ ولی از آن همه سخن كه پيامبر(ص) در شأن علی عليه‌السلام فرموده، واهمه ندارند. مگر نه اين است كه پيامبر در شأن علی عليه‌السلام فرمود: "اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ؛ خدايا دوست بدار كسی كه علی عليه‌السلام را دوست دارد و دشمن بدار كسی كه علی عليه‌السلام را دشمن دارد!" و نيز فرمود: "لا يُحِبُّكَ اِلّا مُؤْمِنٌ و لا يُبغِضُكَ اِلّا المُنافِقُ؛ دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق." اين شيوه، بيانگر آن است كه قريش از نخست تصميم گرفتند كه فضائل علی عليه‌السلام پوشيده بماند، تا به طور كلی فراموش گردد.

 


شهادت عمار یاسر


عمار ياسر (ع) در «جنگ صفين» اجازه نبرد از اميرالمؤمنين گرفت. عمار احساس كرده بود كه اينك زمان شهادت او رسیده است. عمار یاسر از اميرالمؤمنين سئوال كرد يا اميرالمؤمنين امروز همان روزي است كه پيامبر برايم تعريف كرده است؟


امام عمار را در آغوش كشيد و با او وداع كرد و آخرين توشه خود را‌-‌ بنا بر پيش‌بيني رسول خدا (صلي الله عليه و آله)‌ ـ‌ كه شير بود نوشيد و ندا داد اليوم القي لاحبه محمدا و حزبه؛ امروز، دوستان، محمد و حزب او را دیدار مى‏کنم.


او پس از نبردى دلاورانه سرانجام به شهادت رسید. شهادت عمار یاسر، گرچه در حضرت امیر و یارانش شدیداً اثر گذاشت و آنان را غمگین ساخت، ولى در تزلزل روحیه سپاه شام و رسوا نمودن معاویه هم بسیار مؤثر بود.


عمار یاسر، این شیرمرد شجاع، در 94سالگى به آستان پروردگارش عروج کرد و خطى از حماسه و ایمان و ولایت را براى همیشه، پیش روى رهروان حق باز کرد.


روزى که مالک اشتر با دسیسه معاویه در راه عزیمت به مصر شهید شد، معاویه پس از شنیدن این خبر گفت: على بن ابى طالب دو دست داشت: یکى از آنها در جنگ صفین بریده شد و آن عمار یاسر بود؛ دست دیگرش امروز جدا گردید و آن مالک اشتر بود. (8)

 

 


منابع تحقیق:

۱- تفسیر طبری، ج ۱۴، ص ۱۲۲; اسباب النزول، ص ۲۱۲; و دیگر تفاسیر.

۲- آیات امن هو قانت آناء اللیل ساجدا وقائما یحذر الآخره (زمر:۹) و ولا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداه و العشی (انعام:۵۲) . در این مورد به تفاسیر قرطبی، كشاف، رازی ودرالمنثور مراجعه فرمایید.

۳- این حدیث را كه یكی از اخبار غیبی پیامبر است محدثان وتاریخنگاران نقل كرده اند وسیوطی در كتاب خصایص بر تواتر آن تصریح كرده است ومرحوم علامه امینی در الغدیر (ج‏۹، صص‏۲۲- ۲۱) مدارك آن را یاد آور شده است. نیز ر.ك. تاریخ طبری، ج‏۳، جزء۶، ص ۲۱; كامل ابن اثیر، ج‏۳، ص‏۱۵۷.

۴- كامل ابن اثیر، ج‏۳، ص‏۱۵۷; وقعه صفین، ص‏۳۱۹; تاریخ طبری، ج‏۳، جزء۶، ص‏۲۱.

۵- وقعه صفین، ص‏۳۳۶; اعیان الشیعه، ج‏۱، ص‏۴۹۶، طبع بیروت.

۶- تاریخ طبری، ج‏۳، جزء۶، ص ۲۱; كامل ابن اثیر، ج‏۳، ص‏۱۵۷; وقعه صفین، ص ۳۲۰.

۷- وقعه صفین، صص‏۳۳۶- ۳۳۲; شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج‏۸، صص ۲۲-۱۶.

8. اختصاص, ص81.

به نقل از «فروغ ولایت» به قلم آیت الله سبحانی و اشتهاردی «زندگی پرافتخار عمار ياسر» به قلم مرحوم حجت‌الإسلام و المسلمين محمد محمدی اشتهاردی