درآمدي بر دکترينولوژي تحول جمهوري اسلامي در دههي چهارم
حسن عباسي از منظر علوم استراتژيک، و بهويژه دانش دکترينولوژي، ويژگيهاي دههي پيش رو (دهه پيشرفت و عدالت) و هم چنين ابعاد حرکت و تحول در جمهوري اسلامي در دههي آينده را مورد واکاوي و کنکاش قرار داده است.
هوالحکيم
با گذشت سه دهه از پيروزي انقلاب اسلامي و تشکيل جمهوري اسلامي، ضرورت ارزيابي سه دههي گذشته خود را مي نماياند. اما به همان نسبت درجهي اهميت بررسي گذشتهي حرکت جمهوري اسلامي، مسألهي تبيين حرکت آيندهي نهضت نيز واجد اهميت است. براي يافتن يک افق مشخص از روند رو به جلو نهضت در دههي چهارم انقلاب اسلامي در حوزهي مباحث آيندهشناختي در پسين يک روز زمستاني در دي ماه 1387، به سراغ حسن عباسي رفتيم تا از منظر علوم استراتژيک، و بهويژه دانش دکترينولوژي، ويژگيهاي دههي پيش رو و هم چنين ابعاد حرکت جمهوري اسلامي در دههي آينده را مورد واکاوي و کنکاش قرار دهيم.
***
- در آغاز سخن، به عنوان پرسش نخست، جامعهي ما در چه شرايطي قدم به دههي چهارم حيات جمهوري اسلامي مي گذارد؟ بسم الله الرحمن الرحيم. پاسخ به پرسش شما، دو محور کلي را در بر ميگيرد. محور يکم، ارزيابي روند سه دههي گذشتهي جمهوري اسلامي است. روند آزمون و خطاي کشورداري و مديريت حوزههاي مختلف و عرصههاي گوناگون قاعدتاً بايد کليت نظام جمهوري اسلامي را به يک پختگي رسانده باشد. طبيعي است مردم جهان که از بيرون به ايران مينگرند، از مردم و حکومت ايران امروز، تلقي يک جوان پختهي سي ساله را دارند که چون از کودکي و نوجواني گذشته و شور و هيجان جواني را نيز طي نموده، مواجههي او با مسايل پيش رو، به مثابه حرکت قطاري بر روي دو ريل عقل و فطرت عمومي و جمعي باشد.
نرم افزار و مباني انديشه و رويههاي نظري و عملي کشور، عموماً مبهم و بعضاً مخدوش است. هنوز پس از سي سال، بسياري از ساختارها بدون تغيير، باقي ماندهاند. در واقع در سال 1357، مردم ايران در مواجهه با مشکلات عمومي، تصور درستي داشتند که بخش موجزي از آن محقق شد. با يک مثال، بهتر مي توان اين نکته را روشن نمود. سرنشينان يک خودرو پيکان را تصور کنيد؛ در يک خودرو فرسودهي پيکان که فاقد ايمني و راحتي سرنشينان آن است و از سوي ديگر بدليل نقص موتور و ترمز معيوب، احتمال به مقصد رسيدن در جادهي زندگي عمومي بسيار ناچيز است، و مهم تر از آن، وجود رانندهي بدمستي است که سکان و فرمان را در اختيار دارد و هر آن ممکن است اين خودرو و سرنشينان آن را در پيچهاي جادهي مزبور، در گردنههاي حوادث، به قعر دره فرو بياندازند، سرنشينان به فکر تغيير افتادند. در سال 1357 موفق شدند که راننده را از اتومبيل پياده نموده و سکان و فرمان را به دست انساني صالح بسپارند. هر چند که رانندهي صالح مقصد و راه منتهي به مقصد را گم نمي کند و اتومبيل را به دره نمي افکند، اما مشکلات خودرو فرسودهي پيکان به رغم تعويض راننده، هم چنان آزاردهنده است.
تصور درست مردم در سال 1357 در انقلاب اسلامي، جامع بود، يعني مردم در انقلاب، هم تعويض راننده را ميخواستند، و هم تغيير و تعويض اتومبيل را: نشاندن راننده صالح به جاي راننده بدمست، و تعويض اتومبيل فرسوده با مرکب و خودرويي راهور هم چون اتومبيل هاي پيشرفته و مجهز و ايمن امروزي. اقدام نخست که تغيير راننده بود، انجام شد، اما اقدام دوم که تغيير همهجانبهي سيستم است، هنوز صورت نپذيرفته. طبيعي است که يک راننده و سکاندار خوب که پشت فرمان يک خودرو پيکان فرسوده نشسته باشد، صرف مهارت خود، نمي تواند آن خودرو را به يک اتومبيل پيچيده و پيشرفته فرضاً يک اتومبيل بنز تبديل کند. سازوکار «تبديل به احسن نمودن» اتومبيل، با سازوکار تغيير راننده-ي آن که در انقلاب اسلامي بهمن ماه 1357، انجام شد، بسيار متفاوت است و در واقع يک انقلاب مستمر و بنيادين را نياز دارد، تا اينکه يک تحول عميق سيستمي در اين مرکب و اتومبيل صورت پذيرد. سه دههي نخست جمهوري اسلامي، عصر زمينهسازي بازتوليد تحول سيستمي مزبور، با آزمون و خطا بود.
بالاخره اکنون تلقيهاي چپ و راست براي ادارهي جامعه به بنبست رسيده است و امروز که برخي کسان درون نظام و اطرافيان بنيان گذار جمهوري اسلامي، حضرت روح الله «ره»، رسماً احزاب ليبرالدمکرات و سوسيالدمکرات درون سيستم را راهاندازي نموده و نسخهي شفابخش دردهاي چند سده اخير کشور و سازوکار تبديل اتومبيل فرسودهي جامعه را همان تئوري هاي مدرن و ايدئولوژيهاي ليبراليسم و سوسياليسم معرفي ميکنند، در دوراني که مديريت بخشهاي مختلف قانونگذاري و اجرايي کشور را در اختيار داشتهاند، ناکارآمدي اين رويهها را به نمايش گذاردهاند. لذا موقعشناسي آستانهي دههي چهارم نشانگر آغاز عصر تحول بنيادين و همهجانبهي ابرسيستم کشور، در همه حوزههاست، که طبيعتاً گام آغازين آن نيز تهيه طرح جامع تحول کلان کشور، البته نه مبتني بر تئوريهاي مدرن و ايدئولوژيهاي فرتوت ليبرال و سوسيال، بلکه بر اساس مباني انديشهي بومي و نيازهاي امروزي جامعه است.
- اما محور بعدي!
براي تبيين محور بعدي پاسخ به پرسش شما، بايد با يک مثال آغاز کنم. استفادهي شما از کامپيوتر منوط به وجود سه جزء مشخص است: ابتدا ساختمان سخت افزاري کامپيوتر، و سپس مجموعهاي از محصولات ديجيتالي و لوحهاي فشرده DVD و يا اطلاعات موجود در اينترنت. اما اين دو دارايي، بدون جزء سوم کاربرد ندارند و شما بدون وجود آن قادر به بهرهگيري از کامپيوتر و اطلاعات الکترونيکي موجود نخواهيد بود. آن جزء سوم، همان سيستمعامل و نرمافزار اصلي در کامپيوتر است. شما در کامپيوتر خود به دلخواه از يک سيستمعامل مانند ويندوز يا لينوکس و غيره استفاده ميکنيد. جامعه و حکومت هم همين گونهاند: براي ادارهي جامعه، هر حکومتي از يک سيستم-عامل استفاده ميکند که به آن ايدئولوژي ميگويند. شما سيستمعامل ويندوز را تصور کنيد: فرضاً ويندوز 98، سپس ويندوز XP، آنگاه ويندوز ويستا و ... . شرکت سازندهي اين سيستمعامل، يعني ماکروسافت، هر از گاهي به بهينهسازي ويندوز مزبور پرداخته و آن را نوسازي ميکند. ايدئولوژيهاي حاکم بر جوامع هم همين گونهاند: روزي ليبراليسم و روز ديگر نئوليبراليسم، يا ديروز مارکسيسم و امروز نئومارکسيسم.
در سيستمعامل ويندوز مدل XP خطمشي بر جامعهي باز، و در ويندوز ويستا بر جامعهي بسته است. اگر مدل جديد ويندوز بر تلفيقي از قابليتهاي XP و ويستا بود نبايد تعجب کرد. همان-گونه که در اقتصاد سوئد از Mixed Economy يا اقتصاد مختلط نام ميبردند يا در انگليس، آنتوني گيدنز راه سوم را- که به نوعي تلفيق ليبراليسم و سوسياليسم براي حل مشکلات دولت انگليس در عصر بلر و براون بود- طرح و تئوريزه و معرفي نمود. اما محور دوم پاسخ به پرسش شما! موقعشناسي گام نهادن جمهوري اسلامي به دههي چهارم حيات خويش در مسالهي تحولات پرشتاب نرمافزاري جهان است. سال 1387، سال آغاز فروپاشي اقتصادي در حوزهي نظري و عملي به ويژه در جهان مدرن بود و سال 2009 ميلادي و 1388 هجري به عنوان سال عظيمترين رکود اقتصادي جهان در يک صد سال اخير معرفي شده است. اين فروپاشي که از اقتصاد آمريکا آغاز شد، دو ترديد را در ذهن نخبگان و انديشمندان غرب پديد آورد: ابتدا اين که آيا کاپيتاليسم و سرمايه داري تنها راه حل است و بشر ناچار به پذيرش آن است؟ و ديگر اين که آيا ليبراليسم به آخر نرسيده است؟ در ابتداي تابستان 1387 ژوزف استيگليتز برندهي جايزهي نوبل اقتصادي، در دو مقالهي مجزا اين دو مساله را مطرح نمود. مقالهي معروف او با عنوان پايان نئوليبراليسم، حکايت ترديد در آيندهي اين ايدئولوژي، براي ادارهي جهان و حتي خود آمريکا بود. اين ترديد تا جايي ادامه يافت که وب سايت بي بي سي از هجوم مردم اروپا و بهويژه آلمان براي خريد کتابهاي مارکس خبر داد، به گونهاي که اين کتب به چاپهاي متعدد رسيدند. گزارش بي بي سي حاکي از آن بود که مردم اروپا در آراء وانديشههاي مارکس در جستجوي نسخهاي سوسياليستي براي التيام زخمهاي اقتصادي حاصل از ليبراليسم و کاپيتاليسم هستند.
مدرنيسم در طول سه، چهار قرن، بالاخره به دو ايدئولوژي کلي ليبراليسم و سوسياليسم رسيد. اين دو ايدئولوژي، بهويژه پس از شکست نازيسم آلمان و فاشيسم ايتاليا در نيمهي نخست قرن بيستم، به ايدئولوژيهاي بلامنازع جهان تبديل شدند. ليبراليسم بر فرانسه و انگليس و آمريکا سايه افکند و سوسياليسم بر شوروي و اقمارش. بنيان بلوکبندي جهان به دو بلوک شرق و غرب در عصر جنگ سرد 1945 تا 1990 همين تفکيک ايدئولوژيک ليبرال- سوسيال بود. با فروپاشي شوروي و بلوک شرق، ايدئولوژي مارکسيسم و سوسياليسم فروخفت. اکنون با عدم تعهد جهان ليبرال به ارزش-هاي چهارگانهي خود - آزادي، حقوق بشر، جامعه مدني و دمکراسي - و داشتن معيارهاي دوگانه در مواجهه با خود و ديگران نسبت به اين مفاهيم پايه ميتوان گفت که مسالهي ايدئولوژي و سيستمعامل نئوليبراليسم از ويروسي شدن آن گذشته است و اين سيستم عامل ديگر جوابگوي نيازهاي بشر امروز نيست و حتي امکان بهروزشدن را نيز ندارد. امروز که بيش از 90درصد کشورهاي دوست و محرم جهان ليبرال، از جهان عرب تا آمريکاي لاتين را ديکتاتوريهاي حامي آمريکا و انگليس و فرانسه شکل ميدهند، مفهوم دمکراسي و عدم تعهد تمدن غرب به آن، موجب پيري اين مفهوم شده است.
جنايات آمريکا و انگليس در عراق و افغانستان، و همراهي آنها در جنايت اسراييل در جنگ 34روزه لبنان در سال 1385 يا در جنگ 22 روزهي دي ماه 1387، مفهوم حقوق بشر غربي را بيهويت ساخته است. فروپاشي اقتصادي اخير که برخي آن را معلول دکترين مقرراتزدايي ميلتون فريدمن و شاگردانش در مکتب شيکاگو از عصر رياستجمهوري ريگان در دههي 1980 به اين سو ارزيابي مي-کنند نيز، به تعبير استيگليتز، آيندهي کاپيتاليسم و نئوليبراليسم را با ترديد جدي مواجه ساخته است. پس بشر امروز در شرايطي قرار دارد که هر دو ايدئولوژي شاخص قرن بيستم يعني ليبراليسم و سوسياليسم، از نفس افتادهاند و نسخههاي وصله و بهينهشدهي آنها نيز توان پاسخگويي به نيازهاي امروزي بشر و قابليت انطباق خود با تحولات پرشتاب جوامع گوناگون را از دست داده است.
در چنين شرايطي، جمهوري اسلامي که از يکسو بهشدت نيازمند تحول بنيادين در عرصههاي گوناگون و ساختارهاي خويش است و از سوي ديگر در جهان هيچ نسخهي نرمافزاري و سيستمعامل توانمند و باکفايت و کيفيتي که توان پاسخگويي به نيازهاي جامعهي در حال جهش ايران اسلامي را داشته باشد وجود ندارد، در حال پا نهادن به دههي چهارم حيات خويش است و در اين شرايط تنها يک راه براي جمهوري جوان پختهي سي سالهي اسلامي وجود دارد و آن هم بازتوليد نرمافزار و سيستمعامل ادارهي جامعه مبتني بر اسلام ناب است، نکتهاي که از ديد برخي از همراهان امام و انقلابيون سال 1357 که امروز در تلقي چپ يا راست خود به محافظهکاري درغلتيدهاند غيرقابل باور و تحقق است. درواقع دههي چهارم، دههي تدارک تدوين نقشهي جامع پيشرفت در قالب طرح کلان تحول بنيادين کشور است.
- تحول مورد نظر شما چيست و چه ضرورتي دارد؟ چه چيز در وضع موجود بايد تغيير کند؟
تحول در ابعاد گوناگون جامعهي ايران از سوي رهبر کبير انقلاب در سالهاي اخير مطرح شده است. مشخصاً در سال 1386 در دانشگاه فردوسي مشهد، سپس در ديدار مسئولان آموزش و پرورش کشور، همچنين در ديدار دانشجويان دانشگاه سمنان، و حتي در ديدار استادان و طلاب حوزه-هاي علميه کشور با ايشان، مسالهي تحول در شئون مختلف کشور مطرح و بهويژه دانشجويان به عنوان نسلي که فرداي جامعه تحت مديريت آنها خواهد بود، مخاطب اين سلسله مباحث تحول بودهاند. در بهار 1387 نيز در جمع دانشجويان در شهر شيراز مجدداً موضوع تحول و همچنين ضرورت پي-ريزي نقشهي جامع پيشرفت کشور مطرح شد. در واقع تحول در شئون گوناگون کشور، يک ضرورت اساسي است که ارادهي سطوح مختلف رهبري و مردمي جامعهي امروز ايران را بر خود دارد. تحول، دگرگوني در «حال» يک کس يا جامعه است. مبتني بر دعاي يا مقلب القلوب و الابصار- يا مدبر اليل و النهار- يا محول الحول و الاحوال- حول حالنا الي احسن الحال، چهارچوب نظري تحول بر نماد تدبير گردش کرهي زمين به دور خورشيد و پيدايش شب و روز استوار است.
در پيدايش شب و روز، که تحول در زمين و براي ساکنان آن محسوب ميشود، تغييري در کرهي ارض پديد نميآيد. در تحول يک انسان نيز وقتي حال او خوب يا بد مي شود، به تعبير قرآن، صدر او ضيق يا شرح ميشود، دچار حزن يا فرح ميگردد، قلب او مملو از کفر يا ايمان ميگردد، در جسم مادي او تغيير ماهوي خاصي حاصل نميشود. اين که در روز عيد از خدا ميخواهيم حال ما را به نيکوترين حال و نيکوترين روش متحول نمايد به اين معنا نيست که به جسم ما يک دست و يک پا و يک مغز و پنج چشم ديگر اضافه نمايد. لذا تحول با تغيير و تبديل و تکامل و ... فرق دارد. در زبان انگليسي معادل مناسبي براي تحول وجود ندارد. در فارسي، تحول در انتقال از يک حال به حال ديگر، با عنوان چنين و چنان، و انتقال از اين چنين، به آن چنان شناخته ميشود. لذا چوناچون بر وزن گوناگون، بر گرفته از پرسش فارسي اصيل «چوني؟» به معني «حال شما چطور است؟» مي تواند روشنگر واژه ي «دگرچون» بر وزن دگرگون، در برابر مفهوم عربي تحول باشد.
«حال» جامعه ايران در دههي چهارم جمهوري اسلامي بايد به احسن حال متحول شود يعني «اين چنين» نامطلوب، با «آن چنان» مطلوب جايگزين شود. خب! پرسش اين است که آن «چنان» مطلوب چيست؟ پاسخ به اين پرسش، همان طرح تحول است. «دگرچوني» ضرورتي اجتنابناپذير است و هنر انديشمندان و مجريان، در مديريت و هدايت آن نهفته است.
{پلات ترمينولوژي تحول}
- از ترمينولوژي تحول که بگذريم، آيا روش تحول نيز مشخص و روشن است؟ منظور من اين است که الگوها و مدل هاي تحول تبيين شده و در محافل علمي تدريس مي شود؟ بله، بسيار غني است. اساساً متدولوژي تحول قدمت چندهزارساله دارد. طرح تحول در شکل عمومي و بيروني آن، طرح ريزي استراتژيک Strategic Planning ناميده ميشود. پايهي تمدنسازي و جامعهسازي، در نگاه فلسفي کلاسيک غرب، در اتوپياسازي است. افلاطون در جمهور، تامس مور در اتوپيا، بيکن در آتلانتيس نو، و ... هر يک جامعه مورد نظر خود را ترسيم و در واقع در قالب يک طرح استراتژيک ارايه نمودهاند. اخيراً در آمريکا، آخرين اتوپيا، در قالب سريال Lost در پنج سري، و در حدود 100 قسمت ساخته و به نمايش درآمده است که پخش سري پنجم آن در همين هفته در آمريکا آغاز شده است.
در اين سريال تلويزيوني، يک جزيرهي جهاني به نمايش درآمده است که جامعهي آرماني ليبراليسم را با تفسير سه کاراکتر فلسفي يعني جان لاک، ديويد هيوم و جرمي بنتام نشان مي-دهد. در اين اتوپياي قرن بيست و يکمي، پيام سازندگان آن اين است که، گريزي از جزيره ي جهاني يا دنياي ليبرال وجود ندارد و همه به ناچار بايد به وضع موجود تن در دهند. اخيراً در دست دانشجويان، کتابهاي فلسفي و جامعهشناختي اين سريال را ديدم. غرض اين که طرحريزي استراتژيک به زبانهاي گوناگون، از شعر، داستان و فيلم، تا متن مقيد فلسفي و جامعهشناختي و کلامي، ارايه ميشود. ميراث بشر در حوزه هاي طرحريزي تحول، غني و پربار است. البته بخشي از آن به تعبير قرآن، عبرت از سرنوشت پيشينيان است، اما روشهاي آکادميک آن در علوم استراتژيک و بهويژه دانش دکترينولوژي در طرحريزي دکترينال به طور مبسوط در دسترس است. طرح ريزي دکترينال در حال حاضر چهارده رويکرد عمده و دهها روش کلي دارد که تنوع روشها، به دليل کارکرد متفاوت نهادهاست که روشهاي متناسب با خود را ميطلبند.
{پلات هاي رويکردهاي چهارده گانه}
- در حال حاضر در محافل دانشگاهي ما اين روش ها تدريس ميشود؟ و يا در طرحريزي-هاي کلان در کشور از اين رويکردها بهرهگيري ميشود؟ نه. مشخصاً سند چشمانداز 20 ساله، مبتني بر روشهاي ساده ي انطباق ويژن و ميشن در چشم اندازگرايي تنظيم شده است. - چرا از ساير روش ها استفاده نشده، يا شايد اين روش بهترين بوده است؟ نه. به دليل عدم اشراف سندنويسان چشم انداز 20 ساله نسبت به روشهاي مزبور بوده است. به همين دليل بود که مجمع تشخيص مصلحت مجبور شد دو سال قبل همايش تبيين الزامات سند چشمانداز را برگزار کند.
- در حوزهي دانشگاهي، در ابعاد آکادميک اين روش ها چه؟
آن جا وضعيت بدتر است. در محافل دانشگاهي، متاسفانه عمدهترين روش شناخته شده، همان SWOT است که تابع رويکرد امنيت محور در طرحريزي استراتژيک است و در واقع مکتب اپورتونيستي يا فرصتمدار در رويکرد امنيتي است که در گفتار استادان و مسئولان کشور به «تبديل تهديد به فرصت» معروف است. اين روش که در اساس خود داراي نقص بوده و اتفاقاً ناکارآمد و کم-دقت است در مراکز آموزش عالي و حوزه استراتژي تدريس ميشود. تاسف من بيشتر از حيث امنيتي بودن اين روش است. نه اين که رويکرد امنيت محور در طرحريزي استراتژيک منفي باشد، بلکه اساساً در بسياري از محيطهاي طرحريزي، رويکرد امنيتي پاسخگو نيست، چه رسد به اين که از سخيفترين مکتب در رويکرد امنيتي يعني مکتب اصالت فرصت يا SWOT در حل مشکلات و در تصميمسازيها استفاده شود. غلتيدن در مکتب کپنهاک و ديدگاه بوزان و غيره نيز به همان نسبت.
- مراکز تحقيقات استراتژيک کشور از حيث روش هاي مزبور در جه جايگاهي قرار دارند؟اگر منظور شما از مراکز تحقيقات استراتژيک در کشور، تعدادي ساختمان، که در آن ها تعدادي مدير به حاشيه رفتهي دستگاهها، با بهرهگيري پارهوقت تعدادي استاد و پژوهشگر، که حداکثر يک يا چند فصلنامه منتشر ميکنند که از حيث محتوا و کيفيت با فصلنامههاي پژوهشگاهها هيچ تمايزي ندارند است، که خب انتشار مجله علمي که طرحريزي استراتژيک نيست. در همين برنامهي پنجم کشور که در يک سال گذشته توسط کارگروههايي که برخي وزرا مدير آنها بودند تهيه شد و اخيراً از سوي رهبر کبير انقلاب ابلاغ شد، شما اين نکته را ميتوانيد ببينيد: اولاً وزير و گروه کار تابعهي او که استراتژيست نيستند تا بتوانند طرح و برنامهي استراتژيک تهيه نمايند. وزير مجري است، و اساساً اين طرح که هر کس مجري بوده است به دليل تجربه اجرايي خود به مراکز مطالعات استراتژيک منتقل شود موثر خواهد بود، شکست خورده است. يک مجري خوب، همان مجري خوب است نه لروماً يک طراح خوب. اينان در اولين مرحلهي انتقال خود به مراکز تحقيقات استراتژيک، ابتدا به فراگيري مفهوم استراتژي و دکترين سرگرم مي شوند، يعني از نقطهي صفر.
اما اگر منظور شما مراکزي است که بودجهي دولتي و حکومتي دارند و داراي روش مشخص در طرحريزي هستند، نه، ما در کشور مرکزي دولتي نداريم که حتي بر نيمي از روشهاي موجود بر روي کردهاي 14 گانه مزبور مسلط باشند.
- در بخش خصوصي چه؟ در آنجا چرا. در آن جا کمابيش اين اشراف وجود دارد. - پس چرا در نهادهاي دولتي نمود نمي يابد؟ بهدليل اينکه نهادهاي دولتي يا حکومتي قدرت جذب اين روشها را ندارند.- چرا؟ گفتم که افرادي که در مراکز دولتي تحقيقات استراتژيک گمارده ميشوند، ابتدا در آنجا سرگرم فراگيري مقدمات ميشوند، لذا فرصت نمييابند تا به مراحل پيشرفتهي اين مباحث دست يابند. ضمن اين که حوزهي تحقيقات، حوزهي مديريت و وزارت و وکالت نيست که فرد سرگرم تمشيت امور باشد، بلکه حوزه تفکر و طرح و نظر است، و کسي که عمدهي وقت و تجربهاش مربوط به ميدان عمل است نه نظر، در اين گونه محيط به ندرت قدرت جذب انديشهي اهل نظر را دارد. - پس در مجموع اين امکان نظري و تئوريک در کشور وجود دارد که طرح جامع تحول تهيه شود، حال چه دولتي يا خصوصي؟ بله. آن چه مورد توانمندي آکادميک و تئوريک در حوزهي علوم استراتژيک در خصوص ظرفيت طرحريزي استراتژيک در نهادهاي دولتي پرسيديد يک پاسخ دارد و آن هم ظرفيت محدود اين مراکز است، اما اين به معناي ضعف کشور در اين حوزه نيست، بلکه ظرفيت غيردولتي اين حوزه خوشبختانه بسيار گسترده است.
- گستره ي طرح تحول کشور مبهم است. در چه ابعاد و عمق و ارتفاعي، در کدام حوزه ها،...؟ نه. اتفاقاً بسيار هم روشن است. گسترهي طرح تحول جامع کشور، منطبق بر دامنهي دکترينولوژي جمهوري اسلامي است. در واقع در اين دامنه است که امکان طراحي دکترينال موضوعيت مييابد. دامنهي دکترينولوژي جمهوري اسلامي در حال حاضر در سه مکتب از 9 مکتب نظريهي سيستمها، يعني سيستمهاي ارگانيکي، سايبرنتيکي و بيولوژيکي تبيين شده است. در اين سه رويکرد سيستمي، از سطح ابردکترين جمهوري اسلامي تا سطوح دکترينهاي موضوعي و اجرايي، دامنهي دکترينولوژي تدقيق گرديده است. از نظر عمق و بعد تحول، با توجه به دامنهي دکترينولوژي، تحول، همهي سيستمها و زيرسيستمهاي کشور را ميتواند و بايد در بر بگيرد. در حال حاضر 140 سوپرسيستم و ماکروسيستم عنوانبندي شده موجودند و پيشبيني بر اين است که ميتوان تا ده برابر يعني 1400 سيستم، آن را تعميق و رفيع نمود.
{نمونه پلات دامنه دکترينولوژي}
- روند طرحريزي تحول بنيادين کشور از چه قواعدي بايد تبعيت کند؟ منظور اينکه چگونه طرح ريزي ميشود؟ روند طرحريزيها سطح تمدني، و حتي طرحريزيهاي استراتژيک، سه بخش عمده را در بر ميگيرد. ابتدا تهيهي طرح کلي يا Master Plan، سپس مبتني بر طرح کلي، تهيه و تنظيم نقشههاي راه-ها، «راهکار» يا فرانما سRoadmap. و در نهايت تبيين و تشخيص مسايل يا Problems. هر طرح کلي، از دهها نقشهي راه، و هر نقشهي راه يا راهکار از دهها مسأله تشکيل ميشود. در روند طرح ريزي، از پنج اصل کلي مي توان بهره برد:
1- تبيين و تشخيص اينکه در طرحريزي چه چيزي مطلوب نيست - لا اله- و مطلوب کدام است (الا الله).
2- ظرفيت شناسي مفاهيم پايه جهت انتقال پيام و مضامين طرح.
3- تبيين و تشخيص ظرفيت محصول توليدي و ايجابي طرح.
4- تبيين و تشخيص روش يا روشهاي طرحريزي و مکتب يا مکاتب مربوطه.
5- تبيين و تشخيص ايستايي يا پويايي طرح.
{پلات نسبت شناسي طرح ونقشه}
- نمونه هايي از طرح هاي تحول بنيادين را ميتوان معرفي کرد؟
بله. طرح تحول بنيادين آموزش و پرورش. اين يک طرح استراتژيک است که به روش پويا و با چهارده رويکرد در طرحريزي، طراحي ميشود.در دامنهي دکترينولوژي جمهوري اسلامي، اين طرح در سه سيستم ارگانيکي، سايبرنتيکي و بيولوژيکي تبيين شده و در سيستم انسانمدار و در نهايت در سيستم فطري نيز اسکلتبندي ميشود. در اين طرح، اجوکيشن Education و فلسفههاي موضوعي منتج به آن يا مبتني بر آن نامطلوب ارزيابي شده و حکمت ادب جايگزين آنچه امروز تربيت ناميده ميشود، معرفي گرديده است. در طرح جامع دکترينولوژي ادب، تاکنون 64 فرانما يا نقشهي راه، با بيش از 400 مساله تبيين شده است.
{مستر پلان ويرايش چهارم}
- مواجههي وزارت آموزش و پرورش با اين طرح چگونه بوده است؟
چون به دعوت و درخواست آنان بوده است، طبيعتاً پيگيريها هم مطلوب بوده است. توجه داشته باشيد که طرحريزي، تصميمسازي است نه تصميمگيري. مديران کلان بايد طرحهاي متعدد را به عنوان تصميمهاي متعدد جذب کنند، سپس با توجه به امکانات، بودجه و ظرفيت سازماني خود، مناسب-ترين آنها را اخذ کند. به اين اقدام تصميمگيري گفته ميشود. در طرح تحول آموزش و پرورش، و يا ساير نهادها و سازمانها، مسأله تصميمسازي است. اگر تصميمهاي متعدد و مناسبي در قالب طرحهاي متعدد ارائه شد آنگاه تصميمگيري آسان خواهد بود، در غير اين صورت آن مديران به تصميم خواهند رسيد که بسيار فاجعهبار است. در ميان نمونهي طرحهاي متعدد، من طرح تحول آموزش و پرورش را مثال زدم، چون از معدود طرحهاي کلان کشور است که به روش ديناميک تهيه ميشود و توجه داشته باشيد که طرحريزي ديناميک بسيار پيچيده است.
بسياري از حوزهها به روش استاتيک و ايستا طرحريزي ميشوند. در شرايطي که از آخرين روشها در طرحريزي براي يک نهاد محصولمحور- دانشآموزمحور- مانند آموزش و پرورش مي-توان بهره برد و در کمتر از 9 ماه دو فاز اصلي يعني طرح کلي و سپس فرانماها را تبيين نمود، اين تنها معلول عنايت پروردگار و عرضهي وزير مربوطه است که طرح هاي طويل المدت، در اسرع وقت ريخته مي شوند. ضمن اينکه اساساً مديران سطوح مختلف آموزش و پرورش بهدليل جنس فعاليت تربيتي خود، و همچنين بعد معنوي متمايز و دوري از ساينسزدگي مرسوم، مستعدتر از مديران ساير نهادها در امر تحول هستند. محيط آموزش و پرورش نيز يک پاکي و لطافت و معصوميت دست-نخوردهاي دارد که تحولپذيري را تسريع ميکند. تجربهي من در مواجهه با دستگاهها و نهادهاي مختلف در امر تحول و طرحريزي استراتژيک، گيرايي و فهم متمايز آموزش و پرورش، توأم با روان بودن امور است.
- با توجه به اين مباحث، در آستانهي ورود به دههي چهارم، پيشنهادهاي عملياتي شما چيست؟
همانطور که گفتم، من دههي چهارم را دههي تحول بنيادين کشور ميدانم، دههاي که بايد سيستمعامل و نرمافزار اساسي کشور توليد و ضمن بهرهگيري از آن در حل مسايل جامعهي ايراني، به جهان نيز عرضه شود. براي اين منظور، پيشنهاد مشخص با چند متغير اساسي مطرح است:1- متغير جامعهسازي: در جامعهسازي، سه لايهي چينش ملت Nation-Building در قاعدهي هرم جامعه - که در ايران به ملتسازي معروف شده است - چينش دولت State-Building در رأس هرم جامعه - که در ايران از آن به دولت سازي نام برده ميشود - و چينش نظام System-Building در حد فاصل مردم با دولت - که در ايران به نظامسازي شناخته ميشود - مطرح است. تهيه نقشه جامع پيشرفت کشور، و مسألهي طرح کلان تحول، ضرورتاً بايد مبتني بر اين سه لايهي چينش بناي جامعه ريخته و معماري شود.
2- متغير جهانيسازي: لايهي چينش ملت Nation-Building در قاعدهي هرم جامعه، مبتني بر روند حرکت جوامع در عصر ناسيوناليزاسيون Nationalization يا ملت سازي بود. در دورهي اخير که حرکت رو به جلو جوامع در عصر گلوباليزاسيون Globalization يا جهانيسازي و يکپارچه سازي جوامع در پهنهي کرهي ارض صورت ميپذيرد، قاعدهي هرم جامعهسازي کشور در يک دورهي 25ساله که دههي نخست آن منطبق بر دههي چهارم حيات جمهوري اسلامي است، از روند چينش مردم با قواعد ملتسازي، به روند چينش مردم با قواعد جهانسازي تغيير جهت و وسعت حرکت پيدا نمايد. در عصر ناسيوناليسم، انسانهاي هر جامعه، به صورت انسان تراز ملي تعريف و تربيت ميشدند. تربيت انسانهاي يک جامعه در تراز ارزشها و معيارهاي ملي آن کشور، ملتسازي يا مردمچيني Nation-Building ناميده ميشود. اکنون به دليل روابط پيچيده و درهمتنيدهي جوامع امروزي، ضروري است که تربيت و تأديب انسانهاي جوامع امروزي در تراز ارزشها و معيارهاي جهاني صورت گيرد تا جهانسازي يا مردمچيني در تراز جهاني Global-Building محقق شود.
اين مسأله و يا متغير، از پيچيدهترين و دشوارترين بخشهاي تهيهي طرح کلان تحول ونقشهي پيشرفت کشور محسوب ميگردد. زيرا، اگر هنجارها، ارزشها و معيارهاي جهاني رايج که از سوي غرب تحميل ميشود و در آن، جهانيشدن مساوي است با غربي شدن، و جهانيسازي همان غربيسازي Westernization است، پذيرفته شود، اين به معني هضم در پروژهي جهانيسازي غرب تبيين ميشود، که طبيعتاً رويکرد منفعلانه و در واقع تسليم شدن است، اما اگر ارزشها و معيارهايي متفاوت از هنجارهاي مدرن و امانيستي غرب مطرح است - که هست - بايد آنها را بهسرعت تبيين، وبه جهان معرفي و عرضه نمود، و تلاش کرد تا نسبت به آنها وفاق جهاني پديد آيد. همانگونه که در بعد تاريخي يا باستاني، ويرانههاي يک بناي چندهزارسالهي ما در فهرست بناهاي تاريخي و يا باستاني جهان ثبت ميشود و اين نکته که چنين بنايي قدمت و واقعيت تاريخي داشته است، مورد پذيرش و وفاق جهاني واقع ميگردد، بايد از رويکرد دفينهاي و پنهان ماندن در اعماق تاريخ که با تيشه و فرچهي مستشرقين غربي کشف شويم و در موزهها به نمايش درآييم، با درس گرفتن و عبرتآموزي از تاريخ، فرزند زمان خويش و انسان آينده و عاقبت باشيم.
ضرورت و اهميت بازتوليد سيستمعامل و نرمافزار جهاني ادارهي جوامع از اين حيث است. در واقع اکنون که دو سيستمعامل ليبراليسم و سوسياليسم از نفس افتادهاند، هر جامعه-اي که در 25 سال آينده بتواند نرمافزار سيستمعامل امروزي و کارآمد واثربخش و جهان-شمولي را پيشنهاد کند، مديريت جهان آينده، مبتني بر معيارهايي خواهد بود که آن جامعه تعريف و عرضه کرده است.در يک جمله، در واقع متغير کليدي طرح تحول کلان کشور، جهانيساختن سازوکارهاي معرفي معيارهاي جهانشمول خويش از يک سو و ارتقاء خود به عنوان يک بازيگر جهاني، از سوي ديگر است. لازمهي اين مسأله، دو نکتهي اساسي است: ابتدا، تهيهي طرح جهاني تحول، و تحول جهاني است. بايد در سطح جهاني طراحي کرد و جهاني عمل نمود، نه اينکه جهاني طراحي کرد و ملي عمل نمود يا در سطح ملي طراحي نمود و جهاني عمل کرد.
ديگر اينکه بايد به هر فرد ايراني، بهعنوان يک عنصر جهاني نگريست، نه يک چهرهي ملي. لذا هر فرد ايراني، بايد يک عنصر و چهرهي جهاني باشد ومتناسب با ظرفيت جهاني تأديب و آماده شود.3- متغير فطرتگرايي: همواره ميشنويم که ميگويند قدرت و ثروت و رسانه و تبليغات و ... در دست زورمداران است و صداي حقگرايان به جايي نميرسد. برعکس اين تلقي، شما در واقعهي نبرد 34 روزهي حزب الله با اسراييل در سال 1385 و نبرد اخير حماس با صهيونيستها، مشاهده نموديد که در سراسر جهان انسانهاي آزاده، به خيابانها ريختند و با مردم مظلوم لبنان و فلسطين، اظهار همدردي نمودند. اين قاعده، همان زبان فطرت است که در همهي آحاد بشر مشترک و زبان آن براي همگان از هر نژاد و مذهب و جنس و عصري قابل فهم است. طرح جامع تحول و نقشهي پيشرفت کشور، بايستي به زبان فطرت نگاشته شود، تا علاوه بر پوشش مسايل و مصائب مردم ايران، بتواند براي جهانيان نيز قابل فهم باشد.
4- متغير خودکفايي علمي، از نوع بومي: بدون توليد علم بومي، طرحريزي نقشهي جامع پيشرفت کشور امکانپذير نيست.
5- متغير بوميسازي ادبيات تحول: اکنون مواجههي عمومي با مفهوم تحول به مثابه فيل مولوي در تاريکي است، و هرکسي از ظن خود با آن برخورد ميکند.
6- متغير تأديب و تربيت جوانان تحولخواه اعم از مردان و زنان تحولگرا به عنوان انديشمندان و مديران تحول آينده. واقعيت اين است که در انتهاي دههي چهارم حيات جمهوري اسلامي، تقريباً نسل اول انقلابيون که واقعهي بهمن 1357 را رقم زدند ديگر در صحنه يا حتي در قيد حيات نخواهند بود. لذا کادرسازي و نخبهپروري سياسي از حيث تحولگرايي يک ضرورت و ضمانت براي اجراي طرح جامع تحول کشور خواهد بود.
7- پيشنهاد مشخص آخر هم اين است که اکنون که اغلب دستگاهها و نهادها در حال مقدمهچيني براي تبيين طرح تحول حوزهي خويش هستند، وحدت رويهي آنها مسألهاي بسيار ضروري و حياتي است. براي ايجاد وحدت رويه در نهادها و دستگاههاي مختلف در موضوع تحول از يکسو و اساساً براي ريختن طرح جامع تحول، از سوي ديگر، ايجاد مرکز ملي تحول، با هدف تبيين ابعاد تحول جهاني و تبيين جايگاه و نقش فعال انسان ايراني در تحول جهاني و جهان در حال تحول، ضروري است.
- افق تحول کشور را چگونه ميبينيد؟روشن وشفاف. الحمد لله.- از فرصتي که در اختيار ما قرار داديد متشکريم.عاقبت شما و نسل شما بخير، ان شاء الله.مصاحبه حسن عباسي با مجله سوره ويژهنامه سيامين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي بهار 1388